آغاز خلافت حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام و دسیسه هاى معاویه
سه شنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۰۸ ب.ظ
آغاز خلافت امام و دسیسه هاى معاویه
هنگامى که خلافت به امام حسن علیه السلام رسید موجى از اندوه و اضطراب معاویه را فراگرفت ، و دچار سرگردانى شدیدى گردید، زیرا مى دانست آن حضرت در نهاد مردم موقعیت بزرگى را داراست و در بین مردم محبوبیت عظیمى دارد و از طرف دیگر نمى توانست براى مخالفت با امام از حربه قتل عثمان و خونخواهى از او استفاده کند، چرا که آن حضرت به هنگام محاصره عثمان از مدافعین او به شمار مى آمد.
آنچه از مذاکرات معاویه با یارانش به دست آمد عبارت بود از:
1 - نوشتن نامه هایى براى بزرگان و رؤ ساى قبائل و سرشناسان شهرها و دادن رشوه هاى کلان به آنها.
2 - اعزام جاسوسان و خبرگزارانى به همه شهرهائى که خلافت امام را پذیرفته بودند.
در اجراى این امر دو جاسوس ماهر و مورد اعتمادش را به کوفه و بصره فرستاد، این دو جاسوس در کوفه و بصره دستگیر شده ، و امام حسن علیه السلام و عبدالله بن عباس که از طرف امام حاکم بصره بود، آن دو را به قتل رساندند.
پس از این جریان امام طى نامه اى به معاویه اخطار کرد، و او را تهدید به جنگ نمود، معاویه که از وصول نامه امام به شدت ناراحت شده بود در صدد برآمد از فریبکارى خود عذرخواهى نموده و از خودش در برابر کار زشتى که مرتکب شده ، دفاع کند، و در این مورد، چاره اى جز این نداشت که خوشحالى خود از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کند، و درباره اعزام جاسوسها هم بهتر دید که جریان را مسکوت گذارد و از بیان آن چشم پوشى نماید.
معاویه در پاسخ نامه عبدالله بن عباس نیز همین شیوه را به کار برد، در پى این جریان ابن عباس نامه اى به امام نوشت ، و آن حضرت را به جنگ با معاویه برانگیخت .
جنگ سرد میان امام و معاویه
امام نامه دیگرى به معاویه نوشت و او را دعوت به قبول بیعت و اطاعت از مقام خلافت کرد و از او خواست که همچون دیگر مسلمانان در دائره مجتمع اسلامى قرار گیرد، در این نامه امام اشاره کرد که مقام خلافت مقام والائى است که در انحصار خاندان پیامبر مى باشد و هیچ کس حق احراز آن را ندارد، و نیز راز سکوت و تسلیم خاندان پیامبر در مساءله غصب خلافت را اینگونه بیان داشت ، که علت خاموشى ما ترس از پراکندگى امت بود و براى نگاهدارى جامعه اسلامى و اعلاى کلمه توحید به این تجاوز تلخ تن در دادیم .
معاویه در پاسخ امام دوباره دست به فریب و نیرنگ زد، و ضمن اعتراف به حقوق خاندان پیامبر و اینکه مردم حق آنان را نشناختند گفت : گروهى شایسته از قریش و انصار و دیگران امر خلافت را به قریش واگذاردند، در صورتیکه اصحاب شایسته و نیکوکار پیامبر همگى با امیر المومنین بودند و به خلافت ابوبکر راضى نشدند، از سخنان شگفت آور معاویه آن بود که در این نامه ذکر کرد که اگر مى دانستم تو در حفظ امت از من ورزیده تر و به اداره امور آگاهتر و در سیاست چیره دست ترى و بهتر مى توانى منافع مردم را حفظ کنى ، کار خلافت را پس از پدرت به تو وامى گذاردم .
پس از این نامه معاویه نامه تهدیدآمیزى به امام نوشت و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت و در برابر به امام وعده داد که اگر خلافت معاویه را بپذیرد پس از او مقام خلافت به امام واگذار شود، ولى امام به تهدیدهاى او اعتنائى نکرد و در پاسخ به درست اندیشى و پافشارى در جنگ پرداخت .
این آخرین نامه اى بود که بین امام و معاویه مبادله شد و پس از آن معاویه دانست که نیرنگهایش اثرى نخواهد داشت و اشتباهکاریهاى سیاسى او سودى نخواهد بخشید، و دانست که امام آماده جنگ است و ناگزیر او هم براى جنگ مهیا شد و به تهیه وسائل نبرد پرداخت .
اعلام جنگ
در مباحث گذشته دانستیم معاویه مى خواست با نیرنگهایش امام را از صحنه خارج سازد، ولى پس از عدم موفقیت در آن راهها دانست ، بهترین راه براى حصول آرزوهایى طلائى اش ، اعلان جنگ است ، که اگر این اقدام را صورت ندهد فرصتى برایش باقى نمى ماند، ضمن آنکه ، امورى چند او را بر این کار وادار کرد:
1 - او پیوندى محکم با بزرگان عراق و سرداران سپاه اسلام و روساى قبائل برقرار کرده بود، و دین و دل آنان را با پول اندکى خرید و به وعده هاى فراوان و پوشالى امیدوارشان ساخت ، و آنان نیز در جهان به او قول همکارى با او و نیز خیانت به امام را داده بودند و دلیل بر این جریان بخشنامه هائى است که معاویه به کارگزارن خود نوشت و آنان را به آمادگى براى جنگ فراخواند،، تا هرچه زودتر به او بپیوندند، و در این نامه ها اعلام داشت که طرفداران امام به او پیوسته اند.
2 - او مى دانست که سپاهیان امام دچار تفرقه و پراکندگى شده و از فرمانبرى پیشواى خود سرپیچیده اند.
3 - آگاهى به خطر داخلى بزرگى که عراق را تهدید مى کرد و شام از آن در امان بود، و آن انفاق افکنى خوارج بود، که نقشه اى شود خود را در تمام عراق مطرح کرده و مردم را به مخالفت و هجوم برمى انگیخت .
4 - شهادت امام على علیه السلام که باعث بى بهره نمودن عراق از پیشوائى موجه شد.
همچنانکه گفتیم مسائل ذکر شده ، باعث شد معاویه در اعلان جنگ شتاب ورزد، و در غیر این صورت ، همه تلاشهایش را براى تاءخیر جنگ و عقد پیمان موقت بکار مى برد، چنانکه با امپراطور چنین روشى را پیش گرفت .
بر اساس این تفکر معاویه بخشنامه اى که مضمون واحدى داشت به همه کارگزاران و فرماندارانش نوشت و همه را به آمادگى جنگى با امام برانگیخت و دستور داد که با همه نیروها و وسائل خود براى نبرد با او به معاویه بپیوندند.
ترس مردم عراق از شامیان
وقتى که خبر حرکت معاویه و سپاه فراوانش به سوى عراق در همه جا منتشر شد مردم سراسیمه شده و وحشت آنانرا فراگرفت ، هنگامیکه امام از این خبر آگاه یافت مردم را براى اجتماع نمودن فرا خواند و آنگاه بالاى منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى دستور داد مردم آماده شده و به سوى نخلیه که قرار گاه نظامى ایشان بود حرکت کنند.
مردم که از سپاه شام ترسیده بودند، گوئى مرگ را در جلوى دیدگانشان مى دیدند، از اینرو رنگشان زرد و زبانشان لال شد، و سلامتى و تن آسائى را بر هر کار ترجیح مى دادند.
هنگامى که صحابى بزرگ پیامبر عدى بن حاتم سکوت مردم را دید چنین گفت :
من عدى بن حاتم ، هستم ، سبحان الله ، چه موقعت زشت و رسوائى دارید آیا فرمان امام و فرزند پیامبرتان را نمى پذیرید، کجایند آن سخنوران توانائى که زبانشان به هنگام سخن دلها را مى شکافت ، شما هنگامى که دیوارى را مى بینید مثل روباهان به سوراخ مى خزید آیا از دشمن خدا نمى ترسید، و عیب و ننگ نمى فهمید، آنگاه رو به امام کرد و فرمانبردارى خود از ایشان را اعلام کرد، و در پایان گفت : من اکنون به قرارگاه مى روم هر کس مى خواهد با من بیاید، او از مسجد خارج شد و بدون آنکه کسى او را همراهى کند به نخلیه رفت .
همچنین سرداران بزرگ لشکر اما از رفتار مردم دچار خشم و سراسیمگى فراوان شدند، و مردم را از سستى شان بر حذر داشته و روح نشاط و هیجان براى جنگ و رویارویى با دشمن را در آن ها برانگیختند امام از ابراز وفادارى شان قدردانى کرد.
تشکیل لشکر امام
امام با تشکیل براى مبارزه از کوفه ، خارج ، مغیرة بن نوفل را به جاى خود گذارد و خود با سپاه فراوانى ولى سست نهاد، به نخلیه رفت ، در آنها اندکى توقف کرد و به تجهیز سپاهیان پرداخت ، و بعد از آن جا کوچ کرد تا به دیر عبدالرحمان رسید و در آن جا سه روز توقف نمود و تصمیم گرفت براى ارزیابى ، موقعیت دشمن و عدم پیشروى آنان گروهى را به سوى معاویه گسیل دارد.
آن حضرت براى اجراى این ماءموریت گروهى که تعدادشان به دوازده هزار نفر مى رسید، را به سرپرستى ، پسر عمویش عبیدالله بن عباس انتخاب کرد و قبل از حرکت آنان عبیدالله بن عباس را فرا خواند، و سخنانى را با در میان گذارد، که متضمن سفارش آن حضرت به نرمى و مهربانى با سپاهیان و عدم پیشدستى به نبرد با معاویه و اینکه در شئون فرماندهى با قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت کند و در صورت مرگ عبیدالله ، آنان رهبر لشکر هستند.
از آن جا که در این قسمت مباحث مهمى وجود دارد و آغاز صلح آن حضرت از اینجا نشاءت مى گیرد مواردى را متذکر مى گردیم :
1 - علت انتخاب عبیدالله : این سوال شاید مطرح شود که چرا امام عبیدالله را تعیین کرد با توجه به اینکه افراد دیگرى در لشکر حضور داشتند، در پاسخ باید گفت : عبیدالله مردى با کفایت و توانا و شایسته احراز چنین مقامى بود، و بر اساس این کفایت از طرف امام على علیه السلام به حکومت یمن منصوب گردید، و گمان مى رفت که او نهایت سعى خود را در جنگ با معاویه به انجام رساند، زیرا او در مقام خونخواهى و انتقام از معاویه بود، چرا که بسر بن ارطاة سردار خونخوار معاویه دو فرزند او را در هجوم به یمن فجیعانه به قتل رساند که همسرش دچار جنون گردید و از طرف دیگر امام مقام فرماندهى را در مثلثى از او و قیس بن سعد و سعید بن قیس قرار داد.
2 - تعداد سپاهیان امام در نبرد با معاویه را از بیست هزار نفر تا یکصد هزار نفر نوشته شده اند، و از گفتار ابن اثیر و ابوالفداء ظاهر مى شود، که سپاهیان امام همان افرادى بودند که با على علیه السلام بیعت نمودند، و آنان بر اساس گفتار نوف بکالى و سخن ابن اثیر چهل هزار نفر بودند،تاءیید دیگر این مطلب گفتار مسیب بن نجیه با امام است که گفت : در شگفتم که تو با داشتن چهل هزار سپاهى با معاویه صلح کردى .
3 - چگونگى سپاهیان : ارتش عراق که به همراه امام براى نبرد با معاویه بسیج شده بود وضع نابسمانى داشت و در فتنه ها و آشوبها فرو رفته بود، و موج بدبختى در آن به حدى بود که خطرش براى امام از خطر معاویه بزرگتر بود.
شیخ مفید، وضع ارتش امام را اینگونه تشریح مى کند: مردم عراق که به همراه امام آماده جهاد شدند، ارتشى بس عظیم و سنگین بودند، ولى به تدریج سست و سبک و اندک گردیدند، زیرا از گروههاى مختلفى تشکیل شده بود، بعضى شیعیان ، امام و پدرش بودند، و بعضى از خوارج که مى خواستند بهرگونه که پیش آید و به جنگ معاویه روند، برخى فتنه انگیزانى ، بودند که فقط دل به غارت ، و غنیمت بسته بودند، و گروهى شکاک که حق را از باطل به درستى که نمى شناختند و عده زیادى که پیرو تعصبهاى قبیله اى بودند، و از رؤ ساى قبائل پیروى مى کردند، و کارى با دین نداشتند، آنگاه شیخ مفید، درباره وضع روحى و اجتماعى آنان مى نویسد: جنگ را ناخوش مى داشتند، و طرفدار آسایش و سلامت و خواستار تسلیم و سازش بودند.
آغاز شکست سپاه اسلام
پس از آنکه امام فرماندهى مقدم سپاه را به عبیدالله بن عباس سپرد، او به همراهى سپاه حرکت تا به مسکن رسید و در آنجا اردو زدت و رویاروى ، سپاه معاویه قرار گرفت ، معاویه طبق شیوه همیشگى خود براى درهم شکستن ، روحیه سپاه از چند راه به تضعیف روحیه این گروه که به عنوان مقدم سپاه امام بودند، همت گماشت :
1 - اعزام جاسوسها: نخستین دسیسه خطرناک معاویه براى ایجاد فساد در سپاه امام اعزام جاسوسان و خبرگزاران بود تا لشکریان را بترسانند، و آنان را به سستى و پستى کشانند، و در این ماجرا همگى یک سخن را تبلیغى کردند، یعنى : حسن بن على طى نامه هایى معاویه را به صلح دعوت کرده است ، پس چرا شما خود را به کشتن مى دهید، این دروغ موجى از سراسیمگى و ترس در میان سپاه را برانگیخت و روح تمرد را در واحدهاى لشکر پدید آورد.
2 - پخش رشوه : معاویه براى تخریب روحیه سپاه سرداران سپاه و بزرگان لشکر را با پولهاى گزاف خریدارى کرد، و واگذارى پستهاى حساس را به آنان وعده داد، و آنان نیز ناجوانمردانه دعوت او را پذیرفته و به جانبش مى رفتند و در تاریکى شب و روشنائى روز به سپاهیان معاویه مى پیوستند، عبیدالله هم هر روز این گزارشها را به امام مى داد.
3 - فریب عبیدالله بن عباس : معاویه که گروهى زیادى را به سوى خود جلب کرده بود، تصمیم گرفت با فریب رهبر لشکر سپاه را در هم ریزد، از اینرو نامه اى به این مضمون براى عبیدالله نوشت : حسن نامه اى به من نوشته و در خواست صلح نموده است تا حکومت را به من واگذارد اگر همین حالا بپیوندى فرمانده خواهى و گرنه فرمانبردار مى گردى ، اگر حالا دعوتم را بپذیرى یک میلیون درهم خواهى گرفت ، و اکنون نیمى از این پول را به تو مى دهم و نیم دیگر را به هنگام ورود به کوفه به تو خواهم داد. مسلما عبیدالله مى دانست که این سخن دروغى بیش نیست زیرا صلح امام با لشکرکشى او سازگار نبود، بعلاوه اگر امام درخواست صلح کرده دیگر نیازى به جلب سائر افراد و تطمیع آنان نمى باشد، مضافان این گشاده دستى ، معاویه و دادن پول گزاف بى معناست .
نامه معاویه در دل عبیدالله شورى به پا ساخت ، و براى ارتکاب ننگین ترین عمل زندگیش به اندیشه فرو رفت ، فرمانده بودند، و به دست آوردن ، پول چشم او را خیره کرده بود، او مى دانست که در حکومت اسلامى هرگز مقدار کمى از این پول کلان نیز به او نخواهد رسید، و بالاخره نفس خیانتکار و فریبکارش بر او چیره شد، و ناجوانمردانه پیمانش را با امام زمان خود شکست و از لشکر اسلام کناره گرفت و به خدا و رسول و امیرمؤمنان خیانت کرد، و به قرارگاه ظلم و کفر و جنایت پیوست و براى همیشه جامه ننگ و رسوائى و خیانت را بر اندامش قرار داد، در تاریکى شب به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان اردوگاه امام را ترک و به قرارگاه سپاه شام پیوست .
سراسیمگى سپاه اسلام
نقشه خائنانه اى که معاویه در مورد عبیدالله به اجرا گذارد از مهمترین عوامل پیروزى او به شمار مى آید، چرا که انحراف ننگین او سپاه را سراسیمه کرد و وحدت اردوگاه را از هم پاشید، سحرگاهان باقیمانده سپاه سراغ فرمانده خود را گرفتند، تا او با نماز گزارند، ولى او را نیافتند، و چون از خیانتش آگاه شدند، موجى از ترس و وحشت آنان را فراگرفت و میان سپاه اختلاف افتاد.
قیس بن سعد که این خیانت را نظاره کرد با تصمیم قاطع سپاهیان را فراهم آورد و با آنان نماز گزارده ، و بعد از نماز براى مردم سخن گفت تا دلهاشان را اطمینان بخشد، مذمت عبیدالله و خاندان او را نمود و احساسات سپاهیان را برانگیخت تا آنجا که همه به او پیوسته و گفتند: شکر خداى که او را از میان ما بیرون برد، قیس آنگاه نامه اى به امام نوشت و شرح ماجرا را بیان داشت .
خدا مى داند که به هنگامى که امام این گزارشات را مى خواند چه غم جانگداز و دردى جانکاه به جانش فرو مى آمد، او دانست که سپاهیانش ایمانى نداشته و به هنگام جنگ او را به دشمن مى سپارند، سپاهیانى که با امام در مدائن بودند چون از خیانت عبیدالله آگاه شدند، به فتنه انگیزى پرداختند و موج ترس و اضطراب همه را فراگرفت و سرداران خائن سپاه در جستجوى راهى براى پیوستن به معاویه و دریافت پول فراوان بودند.
معاویه براى آنکه بیشتر بتواند سپاه اسلام را در هم ریزد و به مطامع دنیوى خود برسد، به وسیله جاسوسان خود اخبارى را در سپاه اسلام در مسکن و مدائن منتشر ساخت از جمله :
1 - در مدائن شایع کرد که قیس بن سعد با معاویه سازش کرده و به او پیوسته است و مردم که خیانت عبیدالله را دیده بودن ، در پذیرش آن شکى به دل راه نمى داند.
2 - در مسکن هم متقابلا شایع کرد که امام به معاویه پیشنهاد صلح داده و معاویه هم آن را پذیرفته است .
3 - همچنین در مدائن شایع کرد که قیس بن سعد کشته شده پس فرار کنید، این شایعات جعلى روحیه سپاه اسلام را بشدت درهم کوبید و سایه فتنه و آشوب بر آنان سایه افکند.
حوادث مدائن
گفتیم که مقدم سپاه اسلام را با فریب و تطمیع رهبران لشکر و افراد پر نفوذ از هم پاشید، و ترس و وحشت را بر آنان مستولى ساخت در جهت دیگر معاویه در مورد سپاه امام در مدائن نیز به اقداماتى دست زد، نخستین ، اقدامش فرستادن عبدالله بن عامر بود که در برابر سپاه اسلام اینگونه سخن گفت :
اى مردم عراق من جنگ را به صلاح شما نمى دانم ، من از پیش معاویه مى آیم ، و او با سپاهى انبوه به سوى شما مى آید، سلام مرا به ابوبکر محمد (امام حسن علیه السلام ) برسانید، و بگوئید ترا به خدا قسم خودت و این مردم را از مرگ رهائى ده ، این سخن روحیه مردم را از جنگ زدود و ترسى سخت در بین آنان پدید آورد.
از طرف دیگر بزرگان قوم را با بخشیدن پولهاى کلان ، وعده دادن پستهاى مهم و مقامات بالا مانند استاندارى ، فرماندهى سپاه ، و وعده ازدواج با یکى از دخترانشان فریب داد، چنانکه شیخ صدوق در این باره مى گوید: معاویه یکى از جاسوسهاى خود را نزد عمروبن حریث و اشعث بن قیس و حجار بن ابجر فرستاد و هر کدام را وعده داد که اگر امام حسن علیه السلام را به طور ناگهانى بکشد فرماندهى سپاه را به آنان خواهد بخشید، یا دخترش را به همسر آنان در مى آورد، و یا چندین هزار درهم به ایشان مى بخشد، این خبر که به امام رسید زرهى در زیر لباس مى پوشد، و هرگاه به نماز مى ایستاد آن زره را در برداشت .
آنانکه در لشکر امام قرار داشتند، براى آنکه بتوانند، نزد معاویه مقرب تر باشند و گوى سبقت را از دیگران بربایند، و گروه گروه به معاویه نامه مى نوشتند، این نامه ها متضمن دو مطلب بود:
1 - تسلیم کردن امام پنهانى یا در آشکار
2 - به قتل رساندن امام هر زمان ، که معاویه بخواهد، معاویه هم عین نامه ها را براى امام مى فرستاد، امام با دریافت ، نامه ها به خیانت یارانش یقین پیدا کرد.
خیانتى دیگر
حادثه اسفبار دیگرى نیز وقوع پیوست ، امام فرماندهى از قبیله کنده را به همراه چهار هزار نفر به انبار فرستاد تا در آنجا فرود آمده و تا رسیدن دستور منتظر باشد، معاویه که از جریان با خبر شد، پیکى را نزد او فرستاد که اگر به سوى ما بیائى فرماندهى یکى از نواحى شام یا عراق را به تو وامى گذاریم ، و پانصد درهم نیز برایش فرستاد، فرمانده خائن به همراه دویست نفر از نزدیکانش به معاویه پیوست ، امام پس از شنیدن این خبر براى مردم سخن گفت : و بى وفائى و خیانتکار بودنشان را متذکر گردید، و خبر داد که فرد دیگرى را مى فرستم او نیز خیانت مى کند آنگاه مردى از قبیله بنى مراد را با چهار هزار نفر گسیل داشت و در حضور مردم او را سوگند داد که خیانت نکند، فرمانده مرادى به انبار که رسید همان وعده ها او را نیز فریب داد و راه سپاه کفر را پیش گرفت اینگونه خیانتها دیگر روحیه اى براى سربازان باقى نگذارد و زلزله اى در بنیان لشکر پدید آورد.
پیامدهاى تلخ حوادث
سپاه امام آنقدر به پستى گرائى که از هر گونه گناه و تباهى پروا نداشتند، این امور پیامد خیانت رهبران لشکر بود که به وقوع پیوست :
1 - غارت اردوگاه امام : آنان آنچنان به پستى گرائیدند که اموال یکدیگر را به غارت مى بردند، و حتى وسائل و اثاثیه امام را به یغما بردند و بنابرآنچه در بعضى از کتب تاریخى آمده حتى فرشى که امام بر روى آن مى نشست را نیز غارت کردند و ردا را از دوش آن حضرت برداشتند.
2 - تکفیر امام : کار جهل و سیه دلى یاران امام به جائى رسید که بعضى حکم به تکفیر فرزند پیامبر دادند، و جراح بن سنان به قصد کشتن امام برایشان تاخت و فریاد زد: اى حسن تو هم مانند پدرت کشته شدى ، تعجب از آنجاست که گروهى این تجاوز و گستاخى به ساحت قدس فرزند پیامبرشان دیدند ولى سکوت نمودند و او را سرزنش نکردند.
3 - سوء قصد به امام : دردها و رنجهاى امام به اینجا پایان نیافت بلکه دردهاى بزرگترى نیز در انتظار ایشان بود، آن حضرت به وسیله رشوه گیران و خوارج سه بار مورد سوء قصد واقع شد: یکبار هنگام نماز تیرى به سوى آن حضرت انداختند ولى به حضرتش آسیبى نرسید، بار دیگر جراح بن سنان بر ران آن حضرت ضربتى فرود آورد.
شیخ مفید در این مورد مى گوید: امام براى تشخصى میزان فرمانبرى اصحابش خطبه اى خواند و تصمیم خود به صلح را بیان داشت ، زمزمه هایى بلند شد که این مرد کافر شده است از اینرو به خیمه امام هجوم آورده و آنرا غارت کردند و مرد تبهکارى به نام عبدالرحمان بن عبدالله بن جعال ازدى بر امام حمله کرد و عبا را از دوش ایشان برداشت ، امام را از آنجا حرکت دادند، چون امام به مظلم ساباط رسید مردى از بنى اسد بنام جراح بن سنان دشنه اى بیرون کشید و افسار قاطر امام را گرفت ، و فریاد زد: الله اکبر اى حسن تو هم مانند پدرت به خدا شرک آوردى ، و با دشنه اش ران امام را درید، امام گردن او را کشید و هر دو بر زمین افتادند، دو نفر از شیعیان به یارى آن حضرت شتافتند، و آن حضرت که به سختى مجروح شده بود را روى تختى خواباندند و به مدائن بردند (6)
بار سوم با خنجر در وقت نماز به آن حضرت حمله کرده و مضروبش ساختند.
امام در برابر این حوادث
آنچه پیش آمده بود امام را در وضعیتى سخت قرار داد، بارى تصمیم گیرى در برابر آنچه وقوع پیوسته بود گروهى از سران و بزرگان را دعوت کرد و براى ایشان سخن گفت و زیانهاى صلح با معاویه امام استفاده کرده و براى پیوستن فضاحت بار به معاویه بیشتر تلاش مى کردند، وضع امام در این موقعیت موجب سرگردانى و حیرت بود، از یک سو مبارزه با معاویه را جهادى واجب مى دید، و از سوى دیگر از هم پاشیدگى و روحیه خیانت آمیز سپاهیان را مى نگریست ، با اینکه از اصلاحشان نا امید بود باز خواست یک بار دیگر میزان پایداریشان را در صورت وقوع جنگ بیازماید، از اینرو براى آنها خطبه خواند، هنوز خطبه امام پایان نیافته بود که از هر سو فریاد سپاهیان برخاست : زنده مى مانیم ، زنده مى مانیم .
امام پس از این ماجراى دردناک دانست که اگر بخواهد با معاویه بجنگد تنها و دست خالى مى ماند، با مشاهده چنین موقعیت سیاه و دردناک امام مصلحت را در پذیرش صلح دید و بیش از آنکه فاجعه اى ننگین پیش آید در قبول آن شتاب ورزید.
یزیدبن وهب جهنى گوید: به عیادت امام که از شدت جراحت در مدائن بسترى بود رفتم و گفتم : اى پسر پیامبر مردم سرگردانند، امام با اندوه بسیار فرمود: به خدا قسم من معاویه را از اینها بهتر مى دانم که خود را شیعه من شمارند، و آهنگ جانم را دارند، و خیمه ام را غارت مى کنند و اموالم را مى برند، بخدا اگر بتوانم از معاویه پیمانى بگیرم که خون ریخته نشود و پیروانم و خاندانم در امان بمانند، برایم بهتر است که بدست این مردم کشته شوم ، و خاندانم نابود گردد، به خدا قسم اگر با معاویه صلح کنم و عزیز بمانم بهتر است که با پستى و اسارت بدست اینان بیفتم و کشته شوم ، اگر بخواهم با معاویه بجنگم اینان گردن مرا گرفته و تسلیم دشمن مى کنند و آنگاه معاویه یا مرا مى کشد یا بر من منت مى گذارد و رهایم مى کند و این ننگ همیشه براى بنى هاشم ، مى ماند، و معاویه و دودمانش بر زنده و مرده ما همواره منت مى گذارند.
امام در این گفتار با بهترین وجه آنچه در قلب داشت ، را ظاهر ساخت و واقعیت را بیان نمود، و مى توانست که جنگ در این لحظات بى معنا بوده و به نابودى و خوارى هرچه بیشتر مى انجامد، از اینرو چاره اى جز صلح با معاویه ندید.
پیمان صلح
امام حسن علیه السلام هنگامیکه بر اثر شرائط نامساعد جنگ را بر خلاف مصالح جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخصى داد و ناگزیر صلح و آتش بس را پذیرفت ، بسیار کوشش نمود تا هدفهاى عالى خود را به قدر امکان به وسیله صلح و به نحو مسالمت آمیز تاءمین نماید.
از طرف دیگر چون معاویه در برابر برقرارى صلح و به دست گرفتن قدرت حاضر به دادن هرگونه امتیاز بود امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نمود، و موضوعات مهم و حساس که در درجه اول اهمیت قرار داشت را در آن قرار داد.
متن صلح امام علیه السلام در کتب مربوط به طور کامل و به ترتیب ذکر نشده ، بلکه هر یک از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده از کتب مختلف مى توان در صورت کامل آن را تقریبا ترسیم نمود، که عبارتند از:
1 - واگذارى حکومت به معاویه به شرط آنکه معاویه بر طبق قرآن و روش پیامبر عمل کند.
2 - خلافت بعد از معاویه براى امام حسن علیه السلام بوده و معاویه حق انتخاب جانشین را ندارد.
3 - توقف دشنام دادن به حضرت على علیه السلام
4 - ترجیح بنى هاشم ، بر دیگران ، در تقسیم بیت المال ، و تقسیم مبالغى پول بین بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین .
5 - تعهد معاویه به در امان بودن تمام مردم از تعقیب و آزار او، و عدم آزار شیعیان على علیه السلام در هر کجا که باشند، و در امان بودن امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و سائر خاندان پیامبر.
در پایان معاویه تعهد به اجراى آن نموده و بزرگان شام بر آن گواهى دادند.
نقض پیمان صلح
با دقت در پیمان صلحى که بین امام و معاویه منعقد گردید انسان مى یابد که امام که بر اثر حوادث تلخ قادر به نبرد رویاروى با معاویه نبود، اما توانسته بود با این قرارداد اهداف خود را تا حد امکان تاءمین نماید، امام حوادث آینده بر خلاف این معنا را ثابت کرد.
پس از انعقاد پیمان صلح براى تاءیید آن حضرت در حضور مردم و معاویه به همراه سپاهیانشان وارد شهر کوفه شدند، معاویه در اولین گفتارش پس از انعقاد پیمان به مردم چنین گفت :
به من خاطر این با شما نجنگیدم که نماز خوانده و حج بجاى آورید، و زکات بدهید، چون مى دانستم که اینها را انجام مى دهید، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم - تا آن جا که گفت :- آگاه باشید هر شرط و پیمانى که با حسن بن على علیه السلام بسته ام
زیر پاهاى من بوده و هیچگونه ارزشى ندارد.
پس از این ماجرا و به دست گیرى قدرت معاویه اهانت به على علیه السلام را بیش از پیش رواج داد، و زندگى را بر شیعیان آن حضرت تنگ و دشوار ساخت و حجر بن عدى و یارانش را به قتل رسانید، و دیگر شیعیان آن حضرت را مورد سخت ترین آزار و اذیت قرار داد، که آن ها یا زندانى و یا متوارى و دور از خانه خود بودند.
ابن ابى الحدید گوید:
شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند، بنى امیه دستهاى و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند، بریدند، هر کسى که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بود زندانى شد، یا مالش به غارت رفت ، یا خانه اش را ویران کردند، شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على علیه السلام از اتهام به کفر و بى دینى بدتر شمرده مى شد و عواقب سختترى به دنبال داشت .
آزار معاویه نسبت به شیعیان هر روز بیشتر مى شد و این وضع نسب به اهل کوفه که مرکز شیعیان آن حضرت بشمار مى رفت از هر جا بدتر بود.
معاویه زیاد بن ابیه را حاکم شهر کوفه و بصره نموده و او که روزى در صف شیعیان امام على علیه السلام بود و آن را به خوبى مى شناخت ، آنان را در هرجا که به ایشان دست مى یافت گرفته و دستها و پاهایشان را قطع ، یا از درختان خرما آویزان ، و یا کور و نابینا مى ساخت .
زیادبن ابیه به جاى خود چند روزى سمرة بن جندب را حاکم بصره نمود، او در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید، و طبرى از ابوسوار، عدوى نقل مى کند که مى گوید: سمرة در یک صبحگاه چهل و هفت نفر از بستگان مرا که حافظ قرآن بودند کشت (7).
این امور مردم را به اهداف شوم بنى امیه و مخالفت آنان با مقدسات اسلامى هرچه بیشتر آشنا ساخت و زمینه ساز انقلاب خونین عاشورا گردید.
_______________________________________________
6- ارشاد مفید 17
7- تاریخ الامم ، و الملوک ، 6: 132
آنچه از مذاکرات معاویه با یارانش به دست آمد عبارت بود از:
1 - نوشتن نامه هایى براى بزرگان و رؤ ساى قبائل و سرشناسان شهرها و دادن رشوه هاى کلان به آنها.
2 - اعزام جاسوسان و خبرگزارانى به همه شهرهائى که خلافت امام را پذیرفته بودند.
در اجراى این امر دو جاسوس ماهر و مورد اعتمادش را به کوفه و بصره فرستاد، این دو جاسوس در کوفه و بصره دستگیر شده ، و امام حسن علیه السلام و عبدالله بن عباس که از طرف امام حاکم بصره بود، آن دو را به قتل رساندند.
پس از این جریان امام طى نامه اى به معاویه اخطار کرد، و او را تهدید به جنگ نمود، معاویه که از وصول نامه امام به شدت ناراحت شده بود در صدد برآمد از فریبکارى خود عذرخواهى نموده و از خودش در برابر کار زشتى که مرتکب شده ، دفاع کند، و در این مورد، چاره اى جز این نداشت که خوشحالى خود از شهادت امیرالمؤمنین علیه السلام را انکار کند، و درباره اعزام جاسوسها هم بهتر دید که جریان را مسکوت گذارد و از بیان آن چشم پوشى نماید.
معاویه در پاسخ نامه عبدالله بن عباس نیز همین شیوه را به کار برد، در پى این جریان ابن عباس نامه اى به امام نوشت ، و آن حضرت را به جنگ با معاویه برانگیخت .
جنگ سرد میان امام و معاویه
امام نامه دیگرى به معاویه نوشت و او را دعوت به قبول بیعت و اطاعت از مقام خلافت کرد و از او خواست که همچون دیگر مسلمانان در دائره مجتمع اسلامى قرار گیرد، در این نامه امام اشاره کرد که مقام خلافت مقام والائى است که در انحصار خاندان پیامبر مى باشد و هیچ کس حق احراز آن را ندارد، و نیز راز سکوت و تسلیم خاندان پیامبر در مساءله غصب خلافت را اینگونه بیان داشت ، که علت خاموشى ما ترس از پراکندگى امت بود و براى نگاهدارى جامعه اسلامى و اعلاى کلمه توحید به این تجاوز تلخ تن در دادیم .
معاویه در پاسخ امام دوباره دست به فریب و نیرنگ زد، و ضمن اعتراف به حقوق خاندان پیامبر و اینکه مردم حق آنان را نشناختند گفت : گروهى شایسته از قریش و انصار و دیگران امر خلافت را به قریش واگذاردند، در صورتیکه اصحاب شایسته و نیکوکار پیامبر همگى با امیر المومنین بودند و به خلافت ابوبکر راضى نشدند، از سخنان شگفت آور معاویه آن بود که در این نامه ذکر کرد که اگر مى دانستم تو در حفظ امت از من ورزیده تر و به اداره امور آگاهتر و در سیاست چیره دست ترى و بهتر مى توانى منافع مردم را حفظ کنى ، کار خلافت را پس از پدرت به تو وامى گذاردم .
پس از این نامه معاویه نامه تهدیدآمیزى به امام نوشت و او را از مخالفت با خود بر حذر داشت و در برابر به امام وعده داد که اگر خلافت معاویه را بپذیرد پس از او مقام خلافت به امام واگذار شود، ولى امام به تهدیدهاى او اعتنائى نکرد و در پاسخ به درست اندیشى و پافشارى در جنگ پرداخت .
این آخرین نامه اى بود که بین امام و معاویه مبادله شد و پس از آن معاویه دانست که نیرنگهایش اثرى نخواهد داشت و اشتباهکاریهاى سیاسى او سودى نخواهد بخشید، و دانست که امام آماده جنگ است و ناگزیر او هم براى جنگ مهیا شد و به تهیه وسائل نبرد پرداخت .
اعلام جنگ
در مباحث گذشته دانستیم معاویه مى خواست با نیرنگهایش امام را از صحنه خارج سازد، ولى پس از عدم موفقیت در آن راهها دانست ، بهترین راه براى حصول آرزوهایى طلائى اش ، اعلان جنگ است ، که اگر این اقدام را صورت ندهد فرصتى برایش باقى نمى ماند، ضمن آنکه ، امورى چند او را بر این کار وادار کرد:
1 - او پیوندى محکم با بزرگان عراق و سرداران سپاه اسلام و روساى قبائل برقرار کرده بود، و دین و دل آنان را با پول اندکى خرید و به وعده هاى فراوان و پوشالى امیدوارشان ساخت ، و آنان نیز در جهان به او قول همکارى با او و نیز خیانت به امام را داده بودند و دلیل بر این جریان بخشنامه هائى است که معاویه به کارگزارن خود نوشت و آنان را به آمادگى براى جنگ فراخواند،، تا هرچه زودتر به او بپیوندند، و در این نامه ها اعلام داشت که طرفداران امام به او پیوسته اند.
2 - او مى دانست که سپاهیان امام دچار تفرقه و پراکندگى شده و از فرمانبرى پیشواى خود سرپیچیده اند.
3 - آگاهى به خطر داخلى بزرگى که عراق را تهدید مى کرد و شام از آن در امان بود، و آن انفاق افکنى خوارج بود، که نقشه اى شود خود را در تمام عراق مطرح کرده و مردم را به مخالفت و هجوم برمى انگیخت .
4 - شهادت امام على علیه السلام که باعث بى بهره نمودن عراق از پیشوائى موجه شد.
همچنانکه گفتیم مسائل ذکر شده ، باعث شد معاویه در اعلان جنگ شتاب ورزد، و در غیر این صورت ، همه تلاشهایش را براى تاءخیر جنگ و عقد پیمان موقت بکار مى برد، چنانکه با امپراطور چنین روشى را پیش گرفت .
بر اساس این تفکر معاویه بخشنامه اى که مضمون واحدى داشت به همه کارگزاران و فرماندارانش نوشت و همه را به آمادگى جنگى با امام برانگیخت و دستور داد که با همه نیروها و وسائل خود براى نبرد با او به معاویه بپیوندند.
ترس مردم عراق از شامیان
وقتى که خبر حرکت معاویه و سپاه فراوانش به سوى عراق در همه جا منتشر شد مردم سراسیمه شده و وحشت آنانرا فراگرفت ، هنگامیکه امام از این خبر آگاه یافت مردم را براى اجتماع نمودن فرا خواند و آنگاه بالاى منبر رفته و پس از حمد و ثناى الهى دستور داد مردم آماده شده و به سوى نخلیه که قرار گاه نظامى ایشان بود حرکت کنند.
مردم که از سپاه شام ترسیده بودند، گوئى مرگ را در جلوى دیدگانشان مى دیدند، از اینرو رنگشان زرد و زبانشان لال شد، و سلامتى و تن آسائى را بر هر کار ترجیح مى دادند.
هنگامى که صحابى بزرگ پیامبر عدى بن حاتم سکوت مردم را دید چنین گفت :
من عدى بن حاتم ، هستم ، سبحان الله ، چه موقعت زشت و رسوائى دارید آیا فرمان امام و فرزند پیامبرتان را نمى پذیرید، کجایند آن سخنوران توانائى که زبانشان به هنگام سخن دلها را مى شکافت ، شما هنگامى که دیوارى را مى بینید مثل روباهان به سوراخ مى خزید آیا از دشمن خدا نمى ترسید، و عیب و ننگ نمى فهمید، آنگاه رو به امام کرد و فرمانبردارى خود از ایشان را اعلام کرد، و در پایان گفت : من اکنون به قرارگاه مى روم هر کس مى خواهد با من بیاید، او از مسجد خارج شد و بدون آنکه کسى او را همراهى کند به نخلیه رفت .
همچنین سرداران بزرگ لشکر اما از رفتار مردم دچار خشم و سراسیمگى فراوان شدند، و مردم را از سستى شان بر حذر داشته و روح نشاط و هیجان براى جنگ و رویارویى با دشمن را در آن ها برانگیختند امام از ابراز وفادارى شان قدردانى کرد.
تشکیل لشکر امام
امام با تشکیل براى مبارزه از کوفه ، خارج ، مغیرة بن نوفل را به جاى خود گذارد و خود با سپاه فراوانى ولى سست نهاد، به نخلیه رفت ، در آنها اندکى توقف کرد و به تجهیز سپاهیان پرداخت ، و بعد از آن جا کوچ کرد تا به دیر عبدالرحمان رسید و در آن جا سه روز توقف نمود و تصمیم گرفت براى ارزیابى ، موقعیت دشمن و عدم پیشروى آنان گروهى را به سوى معاویه گسیل دارد.
آن حضرت براى اجراى این ماءموریت گروهى که تعدادشان به دوازده هزار نفر مى رسید، را به سرپرستى ، پسر عمویش عبیدالله بن عباس انتخاب کرد و قبل از حرکت آنان عبیدالله بن عباس را فرا خواند، و سخنانى را با در میان گذارد، که متضمن سفارش آن حضرت به نرمى و مهربانى با سپاهیان و عدم پیشدستى به نبرد با معاویه و اینکه در شئون فرماندهى با قیس بن سعد و سعید بن قیس مشورت کند و در صورت مرگ عبیدالله ، آنان رهبر لشکر هستند.
از آن جا که در این قسمت مباحث مهمى وجود دارد و آغاز صلح آن حضرت از اینجا نشاءت مى گیرد مواردى را متذکر مى گردیم :
1 - علت انتخاب عبیدالله : این سوال شاید مطرح شود که چرا امام عبیدالله را تعیین کرد با توجه به اینکه افراد دیگرى در لشکر حضور داشتند، در پاسخ باید گفت : عبیدالله مردى با کفایت و توانا و شایسته احراز چنین مقامى بود، و بر اساس این کفایت از طرف امام على علیه السلام به حکومت یمن منصوب گردید، و گمان مى رفت که او نهایت سعى خود را در جنگ با معاویه به انجام رساند، زیرا او در مقام خونخواهى و انتقام از معاویه بود، چرا که بسر بن ارطاة سردار خونخوار معاویه دو فرزند او را در هجوم به یمن فجیعانه به قتل رساند که همسرش دچار جنون گردید و از طرف دیگر امام مقام فرماندهى را در مثلثى از او و قیس بن سعد و سعید بن قیس قرار داد.
2 - تعداد سپاهیان امام در نبرد با معاویه را از بیست هزار نفر تا یکصد هزار نفر نوشته شده اند، و از گفتار ابن اثیر و ابوالفداء ظاهر مى شود، که سپاهیان امام همان افرادى بودند که با على علیه السلام بیعت نمودند، و آنان بر اساس گفتار نوف بکالى و سخن ابن اثیر چهل هزار نفر بودند،تاءیید دیگر این مطلب گفتار مسیب بن نجیه با امام است که گفت : در شگفتم که تو با داشتن چهل هزار سپاهى با معاویه صلح کردى .
3 - چگونگى سپاهیان : ارتش عراق که به همراه امام براى نبرد با معاویه بسیج شده بود وضع نابسمانى داشت و در فتنه ها و آشوبها فرو رفته بود، و موج بدبختى در آن به حدى بود که خطرش براى امام از خطر معاویه بزرگتر بود.
شیخ مفید، وضع ارتش امام را اینگونه تشریح مى کند: مردم عراق که به همراه امام آماده جهاد شدند، ارتشى بس عظیم و سنگین بودند، ولى به تدریج سست و سبک و اندک گردیدند، زیرا از گروههاى مختلفى تشکیل شده بود، بعضى شیعیان ، امام و پدرش بودند، و بعضى از خوارج که مى خواستند بهرگونه که پیش آید و به جنگ معاویه روند، برخى فتنه انگیزانى ، بودند که فقط دل به غارت ، و غنیمت بسته بودند، و گروهى شکاک که حق را از باطل به درستى که نمى شناختند و عده زیادى که پیرو تعصبهاى قبیله اى بودند، و از رؤ ساى قبائل پیروى مى کردند، و کارى با دین نداشتند، آنگاه شیخ مفید، درباره وضع روحى و اجتماعى آنان مى نویسد: جنگ را ناخوش مى داشتند، و طرفدار آسایش و سلامت و خواستار تسلیم و سازش بودند.
آغاز شکست سپاه اسلام
پس از آنکه امام فرماندهى مقدم سپاه را به عبیدالله بن عباس سپرد، او به همراهى سپاه حرکت تا به مسکن رسید و در آنجا اردو زدت و رویاروى ، سپاه معاویه قرار گرفت ، معاویه طبق شیوه همیشگى خود براى درهم شکستن ، روحیه سپاه از چند راه به تضعیف روحیه این گروه که به عنوان مقدم سپاه امام بودند، همت گماشت :
1 - اعزام جاسوسها: نخستین دسیسه خطرناک معاویه براى ایجاد فساد در سپاه امام اعزام جاسوسان و خبرگزاران بود تا لشکریان را بترسانند، و آنان را به سستى و پستى کشانند، و در این ماجرا همگى یک سخن را تبلیغى کردند، یعنى : حسن بن على طى نامه هایى معاویه را به صلح دعوت کرده است ، پس چرا شما خود را به کشتن مى دهید، این دروغ موجى از سراسیمگى و ترس در میان سپاه را برانگیخت و روح تمرد را در واحدهاى لشکر پدید آورد.
2 - پخش رشوه : معاویه براى تخریب روحیه سپاه سرداران سپاه و بزرگان لشکر را با پولهاى گزاف خریدارى کرد، و واگذارى پستهاى حساس را به آنان وعده داد، و آنان نیز ناجوانمردانه دعوت او را پذیرفته و به جانبش مى رفتند و در تاریکى شب و روشنائى روز به سپاهیان معاویه مى پیوستند، عبیدالله هم هر روز این گزارشها را به امام مى داد.
3 - فریب عبیدالله بن عباس : معاویه که گروهى زیادى را به سوى خود جلب کرده بود، تصمیم گرفت با فریب رهبر لشکر سپاه را در هم ریزد، از اینرو نامه اى به این مضمون براى عبیدالله نوشت : حسن نامه اى به من نوشته و در خواست صلح نموده است تا حکومت را به من واگذارد اگر همین حالا بپیوندى فرمانده خواهى و گرنه فرمانبردار مى گردى ، اگر حالا دعوتم را بپذیرى یک میلیون درهم خواهى گرفت ، و اکنون نیمى از این پول را به تو مى دهم و نیم دیگر را به هنگام ورود به کوفه به تو خواهم داد. مسلما عبیدالله مى دانست که این سخن دروغى بیش نیست زیرا صلح امام با لشکرکشى او سازگار نبود، بعلاوه اگر امام درخواست صلح کرده دیگر نیازى به جلب سائر افراد و تطمیع آنان نمى باشد، مضافان این گشاده دستى ، معاویه و دادن پول گزاف بى معناست .
نامه معاویه در دل عبیدالله شورى به پا ساخت ، و براى ارتکاب ننگین ترین عمل زندگیش به اندیشه فرو رفت ، فرمانده بودند، و به دست آوردن ، پول چشم او را خیره کرده بود، او مى دانست که در حکومت اسلامى هرگز مقدار کمى از این پول کلان نیز به او نخواهد رسید، و بالاخره نفس خیانتکار و فریبکارش بر او چیره شد، و ناجوانمردانه پیمانش را با امام زمان خود شکست و از لشکر اسلام کناره گرفت و به خدا و رسول و امیرمؤمنان خیانت کرد، و به قرارگاه ظلم و کفر و جنایت پیوست و براى همیشه جامه ننگ و رسوائى و خیانت را بر اندامش قرار داد، در تاریکى شب به همراه هشت هزار نفر از سپاهیان اردوگاه امام را ترک و به قرارگاه سپاه شام پیوست .
سراسیمگى سپاه اسلام
نقشه خائنانه اى که معاویه در مورد عبیدالله به اجرا گذارد از مهمترین عوامل پیروزى او به شمار مى آید، چرا که انحراف ننگین او سپاه را سراسیمه کرد و وحدت اردوگاه را از هم پاشید، سحرگاهان باقیمانده سپاه سراغ فرمانده خود را گرفتند، تا او با نماز گزارند، ولى او را نیافتند، و چون از خیانتش آگاه شدند، موجى از ترس و وحشت آنان را فراگرفت و میان سپاه اختلاف افتاد.
قیس بن سعد که این خیانت را نظاره کرد با تصمیم قاطع سپاهیان را فراهم آورد و با آنان نماز گزارده ، و بعد از نماز براى مردم سخن گفت تا دلهاشان را اطمینان بخشد، مذمت عبیدالله و خاندان او را نمود و احساسات سپاهیان را برانگیخت تا آنجا که همه به او پیوسته و گفتند: شکر خداى که او را از میان ما بیرون برد، قیس آنگاه نامه اى به امام نوشت و شرح ماجرا را بیان داشت .
خدا مى داند که به هنگامى که امام این گزارشات را مى خواند چه غم جانگداز و دردى جانکاه به جانش فرو مى آمد، او دانست که سپاهیانش ایمانى نداشته و به هنگام جنگ او را به دشمن مى سپارند، سپاهیانى که با امام در مدائن بودند چون از خیانت عبیدالله آگاه شدند، به فتنه انگیزى پرداختند و موج ترس و اضطراب همه را فراگرفت و سرداران خائن سپاه در جستجوى راهى براى پیوستن به معاویه و دریافت پول فراوان بودند.
معاویه براى آنکه بیشتر بتواند سپاه اسلام را در هم ریزد و به مطامع دنیوى خود برسد، به وسیله جاسوسان خود اخبارى را در سپاه اسلام در مسکن و مدائن منتشر ساخت از جمله :
1 - در مدائن شایع کرد که قیس بن سعد با معاویه سازش کرده و به او پیوسته است و مردم که خیانت عبیدالله را دیده بودن ، در پذیرش آن شکى به دل راه نمى داند.
2 - در مسکن هم متقابلا شایع کرد که امام به معاویه پیشنهاد صلح داده و معاویه هم آن را پذیرفته است .
3 - همچنین در مدائن شایع کرد که قیس بن سعد کشته شده پس فرار کنید، این شایعات جعلى روحیه سپاه اسلام را بشدت درهم کوبید و سایه فتنه و آشوب بر آنان سایه افکند.
حوادث مدائن
گفتیم که مقدم سپاه اسلام را با فریب و تطمیع رهبران لشکر و افراد پر نفوذ از هم پاشید، و ترس و وحشت را بر آنان مستولى ساخت در جهت دیگر معاویه در مورد سپاه امام در مدائن نیز به اقداماتى دست زد، نخستین ، اقدامش فرستادن عبدالله بن عامر بود که در برابر سپاه اسلام اینگونه سخن گفت :
اى مردم عراق من جنگ را به صلاح شما نمى دانم ، من از پیش معاویه مى آیم ، و او با سپاهى انبوه به سوى شما مى آید، سلام مرا به ابوبکر محمد (امام حسن علیه السلام ) برسانید، و بگوئید ترا به خدا قسم خودت و این مردم را از مرگ رهائى ده ، این سخن روحیه مردم را از جنگ زدود و ترسى سخت در بین آنان پدید آورد.
از طرف دیگر بزرگان قوم را با بخشیدن پولهاى کلان ، وعده دادن پستهاى مهم و مقامات بالا مانند استاندارى ، فرماندهى سپاه ، و وعده ازدواج با یکى از دخترانشان فریب داد، چنانکه شیخ صدوق در این باره مى گوید: معاویه یکى از جاسوسهاى خود را نزد عمروبن حریث و اشعث بن قیس و حجار بن ابجر فرستاد و هر کدام را وعده داد که اگر امام حسن علیه السلام را به طور ناگهانى بکشد فرماندهى سپاه را به آنان خواهد بخشید، یا دخترش را به همسر آنان در مى آورد، و یا چندین هزار درهم به ایشان مى بخشد، این خبر که به امام رسید زرهى در زیر لباس مى پوشد، و هرگاه به نماز مى ایستاد آن زره را در برداشت .
آنانکه در لشکر امام قرار داشتند، براى آنکه بتوانند، نزد معاویه مقرب تر باشند و گوى سبقت را از دیگران بربایند، و گروه گروه به معاویه نامه مى نوشتند، این نامه ها متضمن دو مطلب بود:
1 - تسلیم کردن امام پنهانى یا در آشکار
2 - به قتل رساندن امام هر زمان ، که معاویه بخواهد، معاویه هم عین نامه ها را براى امام مى فرستاد، امام با دریافت ، نامه ها به خیانت یارانش یقین پیدا کرد.
خیانتى دیگر
حادثه اسفبار دیگرى نیز وقوع پیوست ، امام فرماندهى از قبیله کنده را به همراه چهار هزار نفر به انبار فرستاد تا در آنجا فرود آمده و تا رسیدن دستور منتظر باشد، معاویه که از جریان با خبر شد، پیکى را نزد او فرستاد که اگر به سوى ما بیائى فرماندهى یکى از نواحى شام یا عراق را به تو وامى گذاریم ، و پانصد درهم نیز برایش فرستاد، فرمانده خائن به همراه دویست نفر از نزدیکانش به معاویه پیوست ، امام پس از شنیدن این خبر براى مردم سخن گفت : و بى وفائى و خیانتکار بودنشان را متذکر گردید، و خبر داد که فرد دیگرى را مى فرستم او نیز خیانت مى کند آنگاه مردى از قبیله بنى مراد را با چهار هزار نفر گسیل داشت و در حضور مردم او را سوگند داد که خیانت نکند، فرمانده مرادى به انبار که رسید همان وعده ها او را نیز فریب داد و راه سپاه کفر را پیش گرفت اینگونه خیانتها دیگر روحیه اى براى سربازان باقى نگذارد و زلزله اى در بنیان لشکر پدید آورد.
پیامدهاى تلخ حوادث
سپاه امام آنقدر به پستى گرائى که از هر گونه گناه و تباهى پروا نداشتند، این امور پیامد خیانت رهبران لشکر بود که به وقوع پیوست :
1 - غارت اردوگاه امام : آنان آنچنان به پستى گرائیدند که اموال یکدیگر را به غارت مى بردند، و حتى وسائل و اثاثیه امام را به یغما بردند و بنابرآنچه در بعضى از کتب تاریخى آمده حتى فرشى که امام بر روى آن مى نشست را نیز غارت کردند و ردا را از دوش آن حضرت برداشتند.
2 - تکفیر امام : کار جهل و سیه دلى یاران امام به جائى رسید که بعضى حکم به تکفیر فرزند پیامبر دادند، و جراح بن سنان به قصد کشتن امام برایشان تاخت و فریاد زد: اى حسن تو هم مانند پدرت کشته شدى ، تعجب از آنجاست که گروهى این تجاوز و گستاخى به ساحت قدس فرزند پیامبرشان دیدند ولى سکوت نمودند و او را سرزنش نکردند.
3 - سوء قصد به امام : دردها و رنجهاى امام به اینجا پایان نیافت بلکه دردهاى بزرگترى نیز در انتظار ایشان بود، آن حضرت به وسیله رشوه گیران و خوارج سه بار مورد سوء قصد واقع شد: یکبار هنگام نماز تیرى به سوى آن حضرت انداختند ولى به حضرتش آسیبى نرسید، بار دیگر جراح بن سنان بر ران آن حضرت ضربتى فرود آورد.
شیخ مفید در این مورد مى گوید: امام براى تشخصى میزان فرمانبرى اصحابش خطبه اى خواند و تصمیم خود به صلح را بیان داشت ، زمزمه هایى بلند شد که این مرد کافر شده است از اینرو به خیمه امام هجوم آورده و آنرا غارت کردند و مرد تبهکارى به نام عبدالرحمان بن عبدالله بن جعال ازدى بر امام حمله کرد و عبا را از دوش ایشان برداشت ، امام را از آنجا حرکت دادند، چون امام به مظلم ساباط رسید مردى از بنى اسد بنام جراح بن سنان دشنه اى بیرون کشید و افسار قاطر امام را گرفت ، و فریاد زد: الله اکبر اى حسن تو هم مانند پدرت به خدا شرک آوردى ، و با دشنه اش ران امام را درید، امام گردن او را کشید و هر دو بر زمین افتادند، دو نفر از شیعیان به یارى آن حضرت شتافتند، و آن حضرت که به سختى مجروح شده بود را روى تختى خواباندند و به مدائن بردند (6)
بار سوم با خنجر در وقت نماز به آن حضرت حمله کرده و مضروبش ساختند.
امام در برابر این حوادث
آنچه پیش آمده بود امام را در وضعیتى سخت قرار داد، بارى تصمیم گیرى در برابر آنچه وقوع پیوسته بود گروهى از سران و بزرگان را دعوت کرد و براى ایشان سخن گفت و زیانهاى صلح با معاویه امام استفاده کرده و براى پیوستن فضاحت بار به معاویه بیشتر تلاش مى کردند، وضع امام در این موقعیت موجب سرگردانى و حیرت بود، از یک سو مبارزه با معاویه را جهادى واجب مى دید، و از سوى دیگر از هم پاشیدگى و روحیه خیانت آمیز سپاهیان را مى نگریست ، با اینکه از اصلاحشان نا امید بود باز خواست یک بار دیگر میزان پایداریشان را در صورت وقوع جنگ بیازماید، از اینرو براى آنها خطبه خواند، هنوز خطبه امام پایان نیافته بود که از هر سو فریاد سپاهیان برخاست : زنده مى مانیم ، زنده مى مانیم .
امام پس از این ماجراى دردناک دانست که اگر بخواهد با معاویه بجنگد تنها و دست خالى مى ماند، با مشاهده چنین موقعیت سیاه و دردناک امام مصلحت را در پذیرش صلح دید و بیش از آنکه فاجعه اى ننگین پیش آید در قبول آن شتاب ورزید.
یزیدبن وهب جهنى گوید: به عیادت امام که از شدت جراحت در مدائن بسترى بود رفتم و گفتم : اى پسر پیامبر مردم سرگردانند، امام با اندوه بسیار فرمود: به خدا قسم من معاویه را از اینها بهتر مى دانم که خود را شیعه من شمارند، و آهنگ جانم را دارند، و خیمه ام را غارت مى کنند و اموالم را مى برند، بخدا اگر بتوانم از معاویه پیمانى بگیرم که خون ریخته نشود و پیروانم و خاندانم در امان بمانند، برایم بهتر است که بدست این مردم کشته شوم ، و خاندانم نابود گردد، به خدا قسم اگر با معاویه صلح کنم و عزیز بمانم بهتر است که با پستى و اسارت بدست اینان بیفتم و کشته شوم ، اگر بخواهم با معاویه بجنگم اینان گردن مرا گرفته و تسلیم دشمن مى کنند و آنگاه معاویه یا مرا مى کشد یا بر من منت مى گذارد و رهایم مى کند و این ننگ همیشه براى بنى هاشم ، مى ماند، و معاویه و دودمانش بر زنده و مرده ما همواره منت مى گذارند.
امام در این گفتار با بهترین وجه آنچه در قلب داشت ، را ظاهر ساخت و واقعیت را بیان نمود، و مى توانست که جنگ در این لحظات بى معنا بوده و به نابودى و خوارى هرچه بیشتر مى انجامد، از اینرو چاره اى جز صلح با معاویه ندید.
پیمان صلح
امام حسن علیه السلام هنگامیکه بر اثر شرائط نامساعد جنگ را بر خلاف مصالح جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخصى داد و ناگزیر صلح و آتش بس را پذیرفت ، بسیار کوشش نمود تا هدفهاى عالى خود را به قدر امکان به وسیله صلح و به نحو مسالمت آمیز تاءمین نماید.
از طرف دیگر چون معاویه در برابر برقرارى صلح و به دست گرفتن قدرت حاضر به دادن هرگونه امتیاز بود امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نمود، و موضوعات مهم و حساس که در درجه اول اهمیت قرار داشت را در آن قرار داد.
متن صلح امام علیه السلام در کتب مربوط به طور کامل و به ترتیب ذکر نشده ، بلکه هر یک از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده از کتب مختلف مى توان در صورت کامل آن را تقریبا ترسیم نمود، که عبارتند از:
1 - واگذارى حکومت به معاویه به شرط آنکه معاویه بر طبق قرآن و روش پیامبر عمل کند.
2 - خلافت بعد از معاویه براى امام حسن علیه السلام بوده و معاویه حق انتخاب جانشین را ندارد.
3 - توقف دشنام دادن به حضرت على علیه السلام
4 - ترجیح بنى هاشم ، بر دیگران ، در تقسیم بیت المال ، و تقسیم مبالغى پول بین بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین .
5 - تعهد معاویه به در امان بودن تمام مردم از تعقیب و آزار او، و عدم آزار شیعیان على علیه السلام در هر کجا که باشند، و در امان بودن امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و سائر خاندان پیامبر.
در پایان معاویه تعهد به اجراى آن نموده و بزرگان شام بر آن گواهى دادند.
نقض پیمان صلح
با دقت در پیمان صلحى که بین امام و معاویه منعقد گردید انسان مى یابد که امام که بر اثر حوادث تلخ قادر به نبرد رویاروى با معاویه نبود، اما توانسته بود با این قرارداد اهداف خود را تا حد امکان تاءمین نماید، امام حوادث آینده بر خلاف این معنا را ثابت کرد.
پس از انعقاد پیمان صلح براى تاءیید آن حضرت در حضور مردم و معاویه به همراه سپاهیانشان وارد شهر کوفه شدند، معاویه در اولین گفتارش پس از انعقاد پیمان به مردم چنین گفت :
به من خاطر این با شما نجنگیدم که نماز خوانده و حج بجاى آورید، و زکات بدهید، چون مى دانستم که اینها را انجام مى دهید، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم - تا آن جا که گفت :- آگاه باشید هر شرط و پیمانى که با حسن بن على علیه السلام بسته ام
زیر پاهاى من بوده و هیچگونه ارزشى ندارد.
پس از این ماجرا و به دست گیرى قدرت معاویه اهانت به على علیه السلام را بیش از پیش رواج داد، و زندگى را بر شیعیان آن حضرت تنگ و دشوار ساخت و حجر بن عدى و یارانش را به قتل رسانید، و دیگر شیعیان آن حضرت را مورد سخت ترین آزار و اذیت قرار داد، که آن ها یا زندانى و یا متوارى و دور از خانه خود بودند.
ابن ابى الحدید گوید:
شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند، بنى امیه دستهاى و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند، بریدند، هر کسى که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بود زندانى شد، یا مالش به غارت رفت ، یا خانه اش را ویران کردند، شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على علیه السلام از اتهام به کفر و بى دینى بدتر شمرده مى شد و عواقب سختترى به دنبال داشت .
آزار معاویه نسبت به شیعیان هر روز بیشتر مى شد و این وضع نسب به اهل کوفه که مرکز شیعیان آن حضرت بشمار مى رفت از هر جا بدتر بود.
معاویه زیاد بن ابیه را حاکم شهر کوفه و بصره نموده و او که روزى در صف شیعیان امام على علیه السلام بود و آن را به خوبى مى شناخت ، آنان را در هرجا که به ایشان دست مى یافت گرفته و دستها و پاهایشان را قطع ، یا از درختان خرما آویزان ، و یا کور و نابینا مى ساخت .
زیادبن ابیه به جاى خود چند روزى سمرة بن جندب را حاکم بصره نمود، او در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید، و طبرى از ابوسوار، عدوى نقل مى کند که مى گوید: سمرة در یک صبحگاه چهل و هفت نفر از بستگان مرا که حافظ قرآن بودند کشت (7).
این امور مردم را به اهداف شوم بنى امیه و مخالفت آنان با مقدسات اسلامى هرچه بیشتر آشنا ساخت و زمینه ساز انقلاب خونین عاشورا گردید.
_______________________________________________
6- ارشاد مفید 17
7- تاریخ الامم ، و الملوک ، 6: 132
- ۹۴/۰۳/۱۹