بررسی علل صلح امام حسن مجتبی علیه السلام
بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (ع)
مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى، که مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خردهگیرى دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و کنارهگیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامى است/
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى ع و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح مىسازند که چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) شیعیان و پیران على با فرزندش حسن مجتبى (ع)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پیشتر انجام مىداد و در برابر معاویه قیام مىکرد، و آنگاه یا پیروز مىشد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل مىساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آورى کنیم:
1- مبارزات حسن بن على (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمىورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود/
در جنگ جمل
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه مىجنگید و از یاران دلاور و شجاع على ع سبقت مىگرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مىکرد.(1)
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (ع) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.(2)
او وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهرههاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مىکرد، با این کار حسن بن على (ع) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.(3)
در جنگ صفین
نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (ع) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(4)
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (ص) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.(5)
2- مناظرات کوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمىداد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مىکرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مىساخت/
مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(6)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزههاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(7)
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است/
معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (ع) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (ع) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى کردم) و این معنا موجب نمىشود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (8)
در این جملات روح سلحشورى و حماسه موح مىزند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مىفرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامْ)/
3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور مىدهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده مىکنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مىدید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مىرود.(9)
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عدهاى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با درو اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خردهگیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقى شود/
اینک براى آنکه انگیزهها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم:
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چارهاى ندید، به گونهاى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مىگرفت، چارهاى جز قبول صلح نمىداشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مىدهیم:
از نظر سیاست خارجى
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانهاى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد/
وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آوردهاند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبى»، مورخ معروف، مىنویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به کشور اسلامى از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.(10)
این سند تاریخى نشان مىدهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامى در معرض یک خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مىگرفت، کسى که پیروز مىشد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (ع) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد/
امام باقر (ع) به شخصى که بر صلح امام حسن ع خرده مىگرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمىکرد خطر بزرگى به دنبال داشت.(11)
از نظر سیاست داخلى
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجهاى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت/
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مىخورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد/
خستگى از جنگ
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (ع) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على ع یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(12) مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مىزدند، عافیتطلبى و خستگى ازجنگ را نشان مىدادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندى اجابتنمودند، نشانه همین خستگى بود.(13)
دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیدهتر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مىنویسد: سپس(على) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کارهاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانههاى خود رفتید و به کارهاى خود سرگرم شدند و به قدرىدر کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على- علیه السلام- را از خود نامید ساختند على(ع) پیوستهآنها را به جهاد مىخواند و در دعوت خویش اصرار مىورزید، لیکن نه مىشنیدند و نه مىپذیرند، تا آنجا کهروزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مىداند؟!.(14)
پس از شهادت امیرمنان (ع) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى(ع) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبهاى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(ع) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسفانگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(15)
این سند تاریخى نشان مىدهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(ع) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا «چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدیترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(16)
جامعهاى با عناصر متضاد
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مىشمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مىرسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مىرفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(ع) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مىشدند.(17)
سپاهى ناهماهنگ
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمىشد به چنین سپاهى اعتماد کرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(ع) مىنویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(ع) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشکیل مىشد که عبارت بودند از: 1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(ع) 2- خوارج که از هر وسیلهاى براى جنگ با معاویه استفاده مىکردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(18) بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(ع) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود/
سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطهاى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمىدارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مىجنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینهها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشودهاید.
وقتى که به جنگ صفین روانه مىشدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مىداشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مىدارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید/
عدهاى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عدهاى دیگر کسان خود را در نهروان از دست دادهاند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مىریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مىخواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مىکنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم/
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیْ، البقیْ»: ما زندگى مىخواهیم، ما مىخواهیم زنده بمانیم! (19)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مىرفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مىرفت؟
اگر فرضا امام حسن (ع) و معاویه جاى خود را عوض مىکردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مىگرفت، آیا مىتوانست جز کارى که امام حسن (ع) کرد، بکند؟
آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مىخوانید/
- ۹۴/۰۳/۱۸