پایگاه اطلاع رسانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

این پایگاه اطلاع رسانی مختص به دفتر امام جمعه تویسرکان می باشد

پایگاه اطلاع رسانی حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام

این پایگاه اطلاع رسانی مختص به دفتر امام جمعه تویسرکان می باشد

این پایگاه اطلاع رسانی به منظور دسترسی آسان کاربران در این فضا قرار گرفته است .

بایگانی
۱۸
خرداد

صبر در سیره امام مجتبى ( علیه السلام )

زندگى مردان بزرگ خدا همیشه پرحادثه است، حیات درخشان امام حسن (ع) از پر حادثه‏ترین زندگى رادمردان تاریخ است، با این که بیش از 48 سال عمر نکرد، و بر اثر زهرى که مزدوران معاویه به او خوراندند به شهادت رسید، ولى در همین دوران کوتاه، همواره با باطل گرایان حق ستیز در حال نبرد بود، در عصر پدر، دوش به دوش او با منافقان و منحرفان ستیز کرد، در جنگ‏هاى بزرگ جمل و صفین و نهروان، قهرمانى بى‏ بدیل بود، و به طور کلى نام او در پیشانى قاموس رنج‏ها مى‏ درخشید. وى در سخت‏ترین و تلخ‏ترین رخدادها پرچم نهى از منکر، مبارزه با نامردمى‏ ها و طاغوت زدایى را برافراشت، و براى تثبیت ‏حکومت‏ حق، ایثارها و جان فشانى‏ ها کرد .

آنچه بیش از دیگر ویژگى ‏هاى امام حسن مجتبى (ع) - در زمان حیات و پس از شهادت - از برجستگى برخوردار بود، صبورى و حلم آن حضرت بود که تاثیر بسزایى در زندگى وى و پیروانش داشت . امام علیه السلام آن گونه صبور بود که صبورى وى زبانزد عام و خاص شد و ضرب المثل حلم الحسنیة‏ درباره وى رواج یافت . در این گفتار برآنیم تا ارجمندى حلم و مفهوم آن را مورد بررسى قرار دهیم، آن گاه نتایج درخشان آن را در زندگى امام حسن (ع) بنگریم .
ارجمندى حلم
خداوند در قرآن، حضرت ابراهیم (ع) قهرمان مبارزه توحیدى را چنین تمجید مى‏کند: ان ابراهیم لحلیم اواه منیب (1)؛ همانا ابراهیم داراى صفت‏ حلم و بسیار متوکل بر خدا و بازگشت کننده به سوى خدا بود.
در آیه 101 صافات خداوند مى‏فرماید: فبشرناه بغلام حلیم؛ ما ابراهیم را به نوجوانى داراى حلم بشارت دادیم .
منظور از این فرزند، حضرت اسماعیل (ع) است، که ابراهیم (ع) از درگاه خدا درخواست فرزندى صالح کرد، و خداوند درخواست او را اجابت نمود، و او را به فرزندى که داراى خصلت والاى حلم است مژده داد، آن فرزند اسماعیل بود، چنان که در ماجراى آن ذبح عظیم، حلم و استقامت و صبر انقلابى خود را به خوبى نشان داد.
واژه حلیم‏ پانزده بار در قرآن بیان شده است که در یازده مورد از اوصاف خداوندى برشمرده شده (2) و در دو مورد، از اوصاف ابراهیم (ع) و در یک مورد از وصف اسماعیل (ع) و در موردى دیگر در وصف حضرت شعیب (ع) ذکر شده است.
بنابراین حلم‏ از ارزش‏هاى مهم اخلاقى و اسلامى است، و انسان‏هاى برجسته؛ مانند پیامبران چنین صفتى دارند، و انسان‏هایى که صفت ‏حلم را به طور کامل دارند، مظهر یکى از صفات الهى هستند.
در فرهنگ روایى، روایات بى‏شمارى در تمجید خصلت ارزشمند حلم از پیامبر(ص) و امامان (ع) به ما رسیده که نظر شما را به ذکر چند نمونه جلب مى‏کنیم :
امیرمؤمنان على (ع) فرمود: کمال العلم الحلم (3)؛ کمال علم به صفت‏ حلم بستگى دارد.
نیز فرمود: بوفور العقل یتوفر الحلم (4)؛ آن کس که عقل سرشار دارد، داراى حلم سرشار خواهد شد.
امام صادق (ع) فرمود: الحلم سراج الله (5)؛ حلم، چراغ تابان خدا است.
مفهوم حلم
لغت ‏شناس معروف قرآن، راغب در کتاب مفردات گوید: حلم به معناى خویشتن دارى به هنگام هیجان غضب است، و از آن جا که این حالت از عقل و خرد ناشى مى‏شود، گاه به معناى عقل و خرد نیز به کار رفته است. (6)
بنابراین، انسان داراى حلم، کسى است که در عین توانایى، در هیچ کارى شتاب نمى‏کند، و در کیفر مجرمان شتاب زده نمى‏شود، روحى بزرگ دارد، و بر خشم و احساسات خود، مسلط است .
چنان که در روایت آمده، شخصى از امام حسن مجتبى (ع) پرسید: حلم چیست؟ فرمود: کظم الغیظ و ملک النفس (7)؛ فرو بردن خشم، و تسلط بر خویشتن است.
بنابراین، آنچه در ترجمه حلم معروف شده و از آن به عنوان بردبارى‏ یاد مى‏کنند، صحیح به نظر نمى‏رسد، زیرا حلم به معناى تحمل بار دیگران نیست، بلکه به معناى خویشتن دارى پرصلابت، و نرمش قهرمانانه است، که پایه استوار براى حفظ اخلاق و ارزش‏هاى اسلامى است. بر همین اساس امیرمؤمنان على (ع) فرمود: لا حلم کالصبر والصمت (8)؛ هیچ حلمى مانند استقامت و سکوت نیست. بنابراین، استقامت و کنترل زبان، از شاخه‏هاى مهم حلم است، پس حلم مفهومى ضد عجز و تسلیم دارد .
حلم امام حسن علیه السلام
امام حسن (ع) و سایر امامان (ع) فرهیخته و تربیت ‏شده مکتب قرآن بودند، چنان که در روایت آمده: کنیزى شاخه گلى را به امام حسن (ع) اهدا نمود، آن حضرت او را آزاد کرد، انس بن مالک به آن حضرت عرض کرد: آیا شما براى یک شاخه گل ناچیز، او را آزاد کردید؟
امام حسن (ع) در پاسخ فرمود: ادبنا الله تعالى ... ؛ خداوند ما را چنین تربیت کرده است . آن جا که مى‏فرماید: اذا حییتم بتحیة فحیوا باحسن منها او ردوها؛ هنگامى که کسى به شما تحیت گوید، پاسخ او را به طور بهتر، یا همان گونه بدهید. (9) پاسخ بهتر همان آزاد کردن او است. (10)
حلم امام حسن (ع) از آیات قرآن نشات گرفته بود، از جمله از این آیه که خداوند مى‏فرماید: ... ادفع بالتی هى احسن فاذا الذى بینک و بینه عداوة کانه ولى حمیم؛ ناپسندى را با نیکى دفع کن، که ناگاه خواهى دید همان کس که میان تو و او دشمنى است، گویى دوستى گرم و صمیمى است. (11)
خصلت‏ حلم امام حسن (ع) در حدى بود که مروان یکى از دشمنان پرکینه خاندان رسالت، که امام حسن (ع) را بسیار رنج داد و آزرد، گفت: این کارها را با کسى انجام دادم که حلم و خویشتن‏دارى او با کوه‏ها برابرى مى‏کند. (12) به عنوان نمونه نظر شما را به فراز تاریخى زیر جلب مى‏کنیم:
پیر مردى ناآگاه از اهالى شام در مدینه، امام حسن (ع) را سوار بر مرکب دید، آنچه توانست از آن حضرت بدگویى کرد، وقتى که فارغ شد، امام حسن (ع) کنار او آمد، و به او سلام کرد، و در حالى که لبخندى بر چهره داشت ‏به او فرمود: اى پیرمرد! گمانم غریب هستى، و گویا امورى بر تو اشتباه شده، اگر از ما درخواست رضایت کنى از تو خشنود مى‏شویم، اگر چیزى از ما بخواهى به تو عطا مى‏کنیم، اگر از ما راهنمایى بخواهى تو را راهنمایى مى‏کنیم، اگر کمک براى باربردارى از ما بخواهى، بار تو را برمى‏داریم، اگر گرسنه باشى تو را سیر مى‏نماییم، اگر برهنه باشى، تو را مى‏پوشانیم، اگر نیازمند باشى تو را بى‏نیاز مى‏کنیم، اگر گریخته باشى به تو پناه مى‏دهیم . اگر حاجتى دارى آن را ادا مى‏نماییم، اگر مرکب خود را به سوى خانه ما روانه سازى، و تا هر وقت ‏بخواهى مهمان ما باشى، براى تو بهتر خواهد بود، زیرا ما خانه آماده و وسیع، و امکانات بسیار داریم .
هنگامى که آن پیر ناآگاه این گفتار مهرانگیز نشأت گرفته از حلم و صبر انقلابى امام حسن (ع) را شنید، آن چنان دگرگون شد که اشک از چشمانش جارى گردید و گفت: گواهى مى‏دهم که تو خلیفه خدا در زمینش هستى، خداوند آگاه‏تر است که مقام رسالت ‏خود را در وجود چه کسى قرار دهد، تو و پدرت مبغوض‏ترین افراد در نزد من بودید، ولى اینک تو محبوب‏ترین انسان‏ها در نزد من هستى!
سپس او به خانه امام حسن (ع) وارد شد، و مهمان آن بزرگوار گردید، و پس از مدتى در حالى که قلبش سرشار از محبت‏ خاندان رسالت‏ بود، از محضر امام حسن (ع) بیرون رفت. (13)
فراموش نمى‏کنم هنگامى که حضرت امام خمینى - قدس سره - در اوایل پیروزى انقلاب در قم تشریف داشتند، روزى جمعى از چماق به دستان بدخواه، از خانه‏اى بیرون آمده و با شعار و داد و فریاد نزدیک بیت امام آمدند، امام اگر اشاره‏اى مى‏کرد، مردم به آنها حمله کرده و آنها را تار و مار مى‏کردند، ولى امام در عین شجاعت و صلابت‏ بى‏نظیرى که داشت، در این مورد صلاح اسلام را در حلم و صبر انقلابى دید، با حلم کم نظیرى، سکوت کرد، و قریب به این مضمون فرمود: کارى به آنها نداشته باشید، مساله به مرور زمان حل خواهد شد .
همان گونه که امام فرموده بود؛ مساله به طور طبیعى حل شد. آرى گاهى حلم و صبر انقلابى، این گونه پى‏آمدى درخشان دارد، و کارسازتر از عکس‏العمل‏هاى دیگر خواهد بود .
امام حسن (ع) در عصر حکومت‏ خودکامه معاویه، در وضعیتى قرار گرفت که اگر صلح تحمیلى را ( که به معناى آتش بس و متارکه جنگ موقت، مشروط به شرایط بود) نمى‏پذیرفت، و با خصلت والاى حلم و صبر انقلابى، با آن برخورد نمى‏کرد، کیان تشیع در خطرى عظیم، و جان همه شیعیان در معرض نابودى جدى قرار مى‏گرفت . از این رو، در پاسخ به معترضان فرمود: واى بر شما! شما نمى‏دانید که من چه کرده‏ام، سوگند به خدا پذیرش صلح من براى شیعیانم بهتر است از آنچه خورشید بر آن مى‏تابد و غروب مى‏کند ... . (14)
شاید بر همین اساس بود که پیامبر (ص) با بینش جهانى و پیش بینى وسیعى که داشت، در شأن امام حسن (ع) فرمود: لو کان العقل رجلا لکان الحسن (15)؛ اگر عقل، خود را به صورت مردى نشان دهد، آن مرد، حسن (ع) است .
رفتار پرصلابت
پر واضح است که داشتن خصلت‏ حلم، یک قانون غالبى است نه دائمى، باید موارد را شناخت و بر اساس ضوابط اسلامى با آن برخورد کرد، در بعضى از موارد باید سد حلم را شکست و فریاد زد و شدت عمل نشان داد، در آن مواردى که حلم موجب سوء استفاده گمراهان گردد. چرا که همیشه افرادى هستند که از شیوه حلم بزرگان، سوء استفاده مى‏کنند، و تا زیر ضربات خرد کننده شلاق مجازات قرار نگیرند، دست از کردار زشت ‏خود برنمى‏دارند، در این گونه موارد باید در برابر آنها شدت عمل نشان داد، تا ایجاد مزاحمت نکنند، لذا در زندگى امام حسن مجتبى (ع) ملاحظه مى‏کنیم، در عین آن که به حلم معروف بود، در بعضى از موارد، فریادى چون صاعقه داشت که تار و پود دشمنان را مى‏سوزانید. به عنوان نمونه؛ پس از ماجراى صلح تحمیلى، معاویه به کوفه آمد، و در میان ازدحام جمعیت ‏برفراز منبر رفت، در ضمن گفتارش با گستاخى بى‏شرمانه‏اى از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى نمود، هنوز سخن او به پایان نرسیده بود که امام حسن (ع) بر پله آن منبر ایستاد، و خطاب به معاویه فریاد زد: اى پسر هند جگر خوار! آیا تو از امیرمؤمنان على (ع) بدگویى مى‏کنى، با این که پیامبر (ص) در شأن او فرمود: من سب علیا فقد سبنى، و من سبنى فقد سب الله، و من سب الله، ادخله نار جهنم خالدا فیها مخلدا و له عذاب مقیم؛ کسى که به على (ع) ناسزا گوید، به من ناسزا گفته، و کسى که به من ناسزا گوید، به خدا ناسزا گفته، و کسى که به خدا ناسزا گوید، خداوند او را براى همیشه وارد دوزخ مى‏کند، و او در آن جا همواره گرفتار عذاب الهى است.
آن گاه امام حسن (ع) از منبر پایین آمد و به عنوان اعتراض از مسجد خارج شد و دیگر باز نگشت. (16)
برخوردهاى پرصلابت امام حسن (ع) در برابر معاویه و مزدوران او، بسیار است، که به همین یک نمونه بسنده شد. (17)
فعالیت در امور سیاسی
اینک این سؤال مطرح مى‏شود که امام حسن (ع) بعد از شهادت پدر بزرگوارش حضرت على (ع) با آن که آن حضرت ده سال امامت کرد، تنها شش ماه و چهار روز خلافت و حکومت نمود، و سپس از کوفه به مدینه رفت و از سیاست و حکومت دورى نموده و انزوا را برگزید، آیا این روش که نشأت گرفته از حلم او بود، کناره‏گیرى از سیاست نیست؟
پاسخ به طور خلاصه این است که شرایط و جوى که دشمنان و بدخواهان، و حتى دوستان، براى آن حضرت ایجاد کردند، آن حضرت را قهرا از سیاست و حکومت دارى کنار زدند، نه این که او خودش کنار رفت، و هرگز حلم او باعث این کار نشد، بلکه شرایط و صلاح اسلام، چنین اقتضاء مى‏کرد، از این رو در مدینه نیز در فرصت‏هاى مناسب، مطالب را به طور صریح بیان مى‏کرد، و با روش معاویه مخالفت مى‏نمود، به همین دلیل معاویه نتوانست وجود آن حضرت را تحمل کند، و با پیام‏هاى محرمانه‏اش، جعده دختر اشعث را که همسر امام حسن (ع) بود، واداشت تا آن حضرت را مسموم نماید. شهادت جانسوز او بزرگترین دلیل بر دخالت او در سیاست، و صلابت او در طاغوت زدایى است، چنان که حلم او نیز در این راستا بود.

_____________________________________
1- هود/ 75 . در آیه 114 سوره توبه نیز نظیر این آیه با اندکى تفاوت آمده است .
2- مانند آیه 225 و 235 و 263 سوره بقره، و 155 سوره آل عمران، و ... ( المعجم المفهرس، ص‏216 و 217) .
3 و 4- میزان الحکمة، ج‏2، ص‏515 - 516 .
5- بحار، ج‏71، ص‏422 .
6- مفردات راغب، واژه حلم .
7- بحار، ج‏ 78، ، ص‏102.
8- بحار، ج‏77، ص ‏78 .
9- نساء/ 86 .
10- مناقب آل ابى‏طالب، ج‏4، ص ‏18.
11- فصلت/ 34 .
12- منتهى الآمال، ج‏1، ص‏171.
13- کشف الغمه، ج‏2، ص‏135/ بحار، ج‏43، ص‏344 .
14- بحار، ج‏44، ص‏19 والله الذى عملت ‏خیر لشیعتى مما طلعت علیه الشمس او غربت .
15- فرائد السمطین، ج‏2، ص ‏68 .
16- احتجاج طبرسى، ج‏1، ص‏420/ بحار ، ج‏44، ص‏91.
17- براى اطلاع بیشتر در این مورد، به کتاب‏هاى زیر مراجعه کنید: احتجاج طبرسى، ج‏1، ص‏ 398 تا 420/ بحار، ج‏44، ص‏70 تا 109/ کشف الغمه، ج‏2، ص‏144 تا 152.
حجة‏الاسلام والمسلمین محمد محمدى اشتهاردى

 
  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

امام حسن (ع) پیشوای دوم جهان تشیع

پیشواى دوم جهان تشیع که نخستین میوه پیوند فرخنده على (ع) با دختر گرامى پیامبر اسلام (ص) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود.(1)
حسن بن على (ع) از دوران جد بزرگوارش چند سال بیشتر درک نکرد زیرا او تقریباً هفت سال بیش نداشت که پیامبر اسلام بدرود زندگى گفت.


پس از درگذشت پیامبر (ص) تقریبا سى سال در کنار پدرش امیر مومنان (ع) قرار داشت و پس از شهادت على (ع) (در سال 40 هجرى) به مدت 10 سال امامت امت را به عهده داشت و در سال 50 هجرى با توطئه معاویه بر اثر مسمومیت در سن 48 سالگى به درجه شهادت رسید.
شناخت مختصرى از زندگانى امام حسن(ع)
فریادرس محرومان
در آیین اسلام، ثروتمندان، مسئولیت سنگینى در برابر مستمندان و تهیدستان اجتماع به عهده دارند و به حکم پیوندهاى عمیق معنوى و رشته‏ هاى برادرى دینى که در میان مسلمانان بر قرار است، باید همواره در تأمین نیازمندیهاى محرومان اجتماع کوشا باشند. پیامبر اسلام (ص) و پیشوایان دینى ما، نه تنها سفارشهاى مؤکدى در این زمینه نموده‏ اند، بلکه هر کدام در عصر خود، نمونه برجسته‏ اى از انساندوستى و ضعیف نوازى به شمار می رفتند.
پیشواى دوم، نه تنها از نظر علم، تقوى، زهد و عبادت، مقامى برگزیده و ممتاز داشت، بلکه از لحاظ بذل و بخشش و دستگیرى از بیچارگان و درماندگان نیز در عصر خود زبانزد خاص و عام بود. وجود گرامى آن حضرت آرام بخش دلهاى دردمند، پناهگاه مستمندان و تهیدستان، و نقطه امید درماندگان بود. هیچ فقیرى از در خانه آن حضرت دست خالى برنمى گشت. هیچ آزرده دلى شرح پریشانى خود را نزد آن بزرگوار بازگو نمی ‏کرد، جز آنکه مرهمى بر دل آزرده او نهاده می ‏شد. گاه پیش از آنکه مستمندى اظهار احتیاج کند و عرق شرم بریزد، احتیاج او را برطرف می ‏ساخت و اجازه نمی ‏داد رنج و مذلت سؤال را بر خود هموار سازد!
«سیوطى» در تاریخ خود می ‏نویسد: «حسن بن على» داراى امتیازات اخلاقى و فضائل انسانى فراوان بود، او شخصیتى بزرگوار، بردبار، باوقار، متین، سخى و بخشنده، و مورد ستایش مردم بود.(2)
نکته آموزنده
امام مجتبى (ع) گاهى مبالغ توجهى پول را، یکجا به مستمندان می ‏بخشید، به طورى که مایه شگفت واقع می ‏شد. نکته یک چنین بخشش چشمگیر این است که حضرت مجتبى (ع) با این کار براى همیشه شخص فقیر را بى نیاز می ‏ساخت و او می ‏توانست با این مبلغ، تمام احتیاجات خود را برطرف نموده و زندگى آبرومندانه ‏اى تشکیل بدهد و احیاناً سرمایه ‏اى براى خود تهیه نماید. امام روا نمی ‏دید مبلغ ناچیزى که خرج یک روز فقیر را بسختى تأمین می ‏کند، به وى داده شود و در نتیجه او ناگزیر گردد براى تامین روزى بخور و نمیرى، هر روز دست احتیاج به سوى این و آن دراز کند.
خاندان علم و فضیلت
روزى عثمان در کنار مسجد نشسته بود. مرد فقیرى از او کمک مالى خواست. عثمان پنج درهم به وى داد. مرد فقیر گفت: مرا نزد کسى راهنمایى کن که کمک بیشترى به من بکند. عثمان به طرف حضرت مجتبى و حسین بن على (ع) و عبدالله جعفر، که در گوشه ‏اى از مسجد نشسته بودند، اشاره کرد و گفت: نزد این چند نفر جوان که در آنجا نشسته ‏اند برو و از آنها کمک بخواه.
وى پیش آنها رفت و اظهار مطلب کرد. حضرت مجتبى (ع) فرمود: از دیگران کمک مالى خواستن، تنها در سه مورد رواست: دیه‏ اى (خونبها) به گردن انسان باشد و از پرداخت آن بکلى عاجز گردد، یا بدهى کمر شکن داشته باشد و از عهده پرداخت آن برنیاید، و یا فقیر و درمانده گردد و دستش به جایى نرسد. آیا کدام یک از اینها براى تو پیش آمده است؟ (3)
گفت: اتفاقاً گرفتارى من یکى از همین سه چیز است. حضرت مجتبى (ع) پنجاه دینار به وى داد. به پیروى از آن حضرت، حسین بن على (ع) چهل و نه دینار و عبدالله بن جعفر چهل وهشت دینار به وى دادند.
فقیر موقع بازگشت، از کنار عثمان گذشت. عثمان گفت: چه کردى؟ جواب داد: از تو پول خواستم تو هم دادى، ولى هیچ نپرسیدى پول را براى چه منظورى می ‏خواهم؟ اما وقتى پیش آن سه نفر رفتم یکى از آنها (حسن بن على) در مورد مصرف پول از من سوال کرد و من جواب دادم و آنگاه هر کدام این مقدار به من عطا کردند.
عثمان گفت: این خاندان، کانون علم و حکمت و سرچشمه نیکى و فضیلتند، نظیر آنها را کى توان یافت؟(4)
بخشش بى نظیر
حسن بن على (ع) تمامى توان خویش را در راه انجام امور نیک و خداپسندانه، به کار می ‏گرفت و اموال فراوانى در راه خدا می ‏بخشید. مورخان و دانشمندان در شرح زندگانى پرافتخار آن حضرت، بخشش بى سابقه و انفاق بسیار بزرگ و بى نظیر ثبت کرده ‏اند که در تاریخچه زندگانى هیچ کدام از بزرگان به چشم نمی ‏خورد و نشانه دیگرى از عظمت نفس و بی اعتنایى آن حضرت به مظاهر فریبنده دنیا است. نوشته ‏اند:
«حضرت مجتبى (ع) در طول عمر خود دو بار تمام اموال و دارایى خود را در راه خدا خرج کرد و سه بار ثروت خود را به دو نیم تقسیم کرده و نصف آن را براى خود نگهداشت و نصف دیگر را در راه خدا بخشید.» (5)
1- مبارزات حسن بن على (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمى‏ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود.
در جنگ جمل‏
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه می ‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على (ع) سبقت می ‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى می ‏کرد.(6)
در جنگ صفین
آن بزرگوار جنگ صفین نیز، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت.(7)
2- مناظرات کوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه
امام حسن مجتبى(ع) هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمی ‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد می ‏کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش می ‏ساخت.
مناظرات و احتجاج هاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(8)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه ‏هاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(9)
3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور می دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف مؤثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده می ‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن می ‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد.
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عده‏ اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با دور اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد.
اجمالاً باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره ‏اى ندید، به گونه‏ اى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار می ‏گرفت، چاره ‏اى جز قبول صلح نمی ‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار می دهیم:
از نظر سیاست خارجى
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربت هاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانه ‏اى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد.
وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسن (ع) و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آورده ‏اند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنش هاى دوستان کوته بین تمام شود؟
امام باقر (ع) به شخصى که بر صلح امام حسن (ع) خرده می ‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمی ‏کرد خطر بزرگى به دنبال داشت. (10)
از نظر سیاست داخلى
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه ‏اى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت.
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم می ‏خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصاً مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد.
سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه‏ اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمی دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام می ‏جنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینه‏ ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده ‏اید.
وقتى که به جنگ صفین روانه می ‏شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم می ‏داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم می ‏دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید.
عده ‏اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‏ اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک می ‏ریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را می ‏خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى می ‏کنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تأمین کنیم.
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیة، البقیة»: ما زندگى می ‏خواهیم، ما می خواهیم زنده بمانیم! (11)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام (ع) با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال می ‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى می ‏رفت؟
بنابراین، کار امام حسن (ع) با «قیام» و اعلان جنگ و تهیه لشکر آغاز شد و سپس با درک عمیق اوضاع و شرائط جامعه اسلامى و رعایت مصالح روز، منجر به صلح مشروط گردید.
گفتار امام پیرامون انگیزه‏ هاى صلح
امام مجتبى (ع) در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او می ‏جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب می ‏شناسم و بارها آنها را امتحان کرده ‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمان هاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه می ‏کنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(12)
آنگاه امام افزود:
اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى می ‏کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمی ‏کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است....(13)
پس از تقبّل ظاهری تمام مفاد قرارداد از سوی معاویه و انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانی هایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تأیید شود تا جاى هیچ گونه شک و تردیدى در اجراى آن باقى نماند.
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه‏ اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاکیدى نکرد، بلکه با طعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
«من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون می ‏دانم که اینها را انجام می ‏دهید، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم».
آنگاه گفت: «آگاه باشید که هر شرط و پیمانى که با حسن بن على بسته ام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد.
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود.
او بدعت اهانت به ساحت مقّدس امیر مؤمنان (ع) را بیش از گذشته رواج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و یاران بزرگ و وفادار حضرت على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده ‏اى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان على (ع) افزایش یافت به طورى که نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر می ‏بردند.
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط کرد. معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها را قطع کرد.
«ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنّن، می ‏نویسد: شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند، بریدند. هر کس که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر(ص) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانه ‏اش را ویران کردند.
شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به کفر و بیدینى بدتر شمرده می ‏شد! و عواقب سخت ‏ترى به دنبال داشت!
در اجراى این سیاست خشونت ‏آمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیر مؤمنان (ع) شمرده می ‏شد. معاویه طى بخشنامه‏ اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان على (ع) را نپذیرند! وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصى، از دوستداران على(ع) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»!
این حوادث وحشتناک، مردم عراق را سخت تکان داد و آنها را از رخوت و سستى به در آورد و ماهیت اصلى حکومت اموى را تا حدى آشکار نمود.
شهادت آن بزرگوار هنگامی روی داد که جنبش منظّمى بر ضد حکومت اموى شکل می گرفت و مبلغین و عوامل موثر آن، همان پیروان اندک و صمیمى امام حسن(ع) بودند که حضرت با تدبیر هوشمندانه خویش جان آنان را از گزند قشون معاویه حفظ کرده بود. هدف این گروه این بود که با افشای جنایاتى که در سراسر دوران حکومت معاویه موج می ‏زد، روح قیام را در دلهاى مردم برانگیزند تا روز موعود فرا رسد! لذا دوران صلح امام حسن(ع) دوران آمادگى و تمرین تدریجى امت براى جنگ با حکومت فاسد اموى به شمار می ‏رفت تا روز موعود؛ روزى که جامعه اسلامى آمادگى قیام داشته باشد و این موج را به قیام سالار و سیّد شهدای عالم حسین بن علی (ع) رساند.
امام حسن (ع ) در تمام مدت امامت خود که ده سال طول کشید، در نهایت شدت و اختناق زندگى کرد و هیچگونه امنیتى نداشت، حتى در خانه نیز در آرامش نبود.
سرانجام در سال پنجاهم هجرى به تحریک معاویه بدست همسر خود (جعده) مسموم و شهید و در قبرستان بقیع واقع در مدینه منوره به خاک سپرده شد.
امام حسن (ع) از بذل جان خود دریغ نداشت، و امام حسین (ع) در راه خدا جانبازتر از حسن نبود. چیزى که هست، حسن، جان خود رادر یک جهاد خاموش و آرام فدا کرد و چون وقت شکستن سکوت رسید، شهادت کربلا واقع شد؛ شهادتى که پیش از آنکه حسینى باشد. حسنى بود!

____________________________
منابع:
1- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، تصحیح و تلیعق: حاج سید هاشم رسولى محلاتى، قم، موسسه انتشارات علامه، ج 4، ص 28 - شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، ص 187 - اسد الغابه فى معرفه الصحابه، تهران، المکتبةالاسلامیة، ج 2، ص 10، - ابن حجر العسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، بیروت، داراحیأ التراث العربى، 1328 ه'.ق، ج 1، ص 328.
2- کان الحسن رضى الله عنه له مناقب کثیره: سیدا، حلیما، ذاسکینة و وقار وحشمة، جوادا، ممدوحا...(تاریخ الخلفا، ط 3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه'.ق، ص 189/)
3- ان المسالة لا تحل الا فى احدى ثلاث: دم مفجع، او دین مقرع، او فقر مدقع ففى ایها تسئل؟
4- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعة الاسلامیة، 1393 ه'.ق، ج 43، ص 333.
5- سیوطى، تاریخ الخلفا، ط3، بغداد، مکتبه المثنى، 1383 ه'.ق، ص 190 - ابن واضح، تاریخ یعقوبى، نجف، منشورات المکتبة الحیدریة، 1384 ه'.ق، ج 2، ص 215 - سبط ابن جوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه'.ق، ص 196 - الشیخ محمد الصبان، اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار) قاهره، مکتبه المشهد الحسینى، ص 179.
6- ابن شهراشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 21.
7- نصر بن مزاحم، وقعه صفین، ط 2، قم، منشورات مکتبه بصیرتى، 1382 ه'.ق، ص 113.
8- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعه المرتضویه، ص 144-150.
9- طبرسى، همان کتاب، ص 156.
10- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المطبعه الاسلامیه، 1383 ه.ق، ج 44، ص 1.
11- ابن اثیر، اسد الغابه فى معرفة الصحابة، تهران، المکتبه الاسلامیه، ج 2، ص 13 و 14- ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 406- مجلسى، بحارالانوار، تهران، مکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 21 - سبط ابن الجوزى، تذکره الخواص، نجف، منشورات المطبعه الحیدریه، 1383 ه.ق، ص 199.
12- مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبة الاسلامیة، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعة المرتضویة، ص 157.
13 - شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مکتبة بصیرتى، ج 1، ص 345-346.

  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

نمونه هایى ازفضائل وسیره فردى امام حسن مجتبى( علیه السلام )‏

ذکاوت امام حسن مجتبى (ع)
حضرت مجتبى صلوات الله علیه در سن هفت سالگى در مجلس حضرت رسول (ص) حاضر مى‏شد، آیات وحى را که تازه نازل شده بود یاد مى‏گرفت و در خانه براى مادرش فاطمه (س) مى‏خواند، هر وقت امیرالمؤمنین (ع) داخل خانه مى‏شد مى‏دید که فاطمه زهرا آیات را مى‏خواند. مى‏فرمود: چه کسى اینها را به تو یاد داد حال آنکه امروز نازل شده است ؟

حضرت فاطمه زهرا (س) جواب مى‏داد: فرزندت حسن، روزى امیرالمؤمنین (ع) در خانه مخفى شد که ببیند حضرت مجتبى چطور آیات وحى را مى‏خواند، حسن (ع) داخل شد، آیات وحى را یاد گرفته بود، ولى تا خواست بخواند مضطرب شد و نتوانست، مادرش از اضطراب وى تعجب کرد، حضرت مجتبى جواب داد:
اى مادر بیانم کوتاه آمد، زبانم بند شد، ظاهراً یک مرد بزرگوارى مرا زیر نظر دارد و به من گوش مى‏دهد. در این هنگام امیرالمؤمنین (ع) از پس پرده خارج شد و فرزند عزیزش را بوسید و مورد تفقد قرار داد: «قال یا اُمّاه قلّ بیانى و کَلّ لِسانى لعلّ سَیّداً یَرْعانى» 1 حضرت مجتبى صلوات الله علیه از اول آشنا به آیات وحى و داراى ذکاوت خاصى بود.
حلم
روزی مردی به شهر مدینه آمده بود. خسته و درمانده در کوچه و بازار شهر قدم می‌زد. ناگهان متوجه سواری زیباروی شد که از کنار او می‌گذشت. نام او را از کسانی که آنجا بودند پرسید؟ گفتند: چگونه او را نمی‌شناسی او امام حسن فرزند امام علی علیه السلام است. او که مانند بیشتر اهالی شام تحت تأثیر تبلیغات شوم معاویه قرار گرفته‌بود با شناختن امام ابروهایش را در هم کشید، با حالت عصبانی و در حالی که چشمانش کاسه‌ای از خون شده بود به سوی او رفت و هر چه ناسزا بلد بود به او گفت .حضرت مجتبى که درد او را مى‏دانست بر او سلام کرد و خندید و فرمود: یا شیخ گمان مى‏کنم غریب هستى، شاید امر بر تو مشتبه شده است اگر بخواهى گذشت کنیم از تو گذشت مى‏کنیم، اگر از ما چیزى بخواهى بتو مى‏دهیم، اگر راهنمائى بخواهى راهنمائیت مى‏کنیم، اگر از ما مرکبى بخواهى براى تو مرکب مى‏دهیم، اگر گرسنه باشى، سیرت مى‏گردانیم اگر عریان باشى لباست مى‏دهیم، اگر محتاج باشى بى‏نیازت مى‏کنیم، و اگر حاجتى داشته باشى آنرا بر مى‏آوریم و تا در مدینه هستى اگر در خانه ما میهمان باشى براى تو بهتر خواهد بود، چون منزل ما وسیع و امکانات ما بسیار و موقعیت ما گسترده است .
مرد شامى از شنیدن این سخنان به گریه افتاد، سپس گفت: گواهى مى‏دهم که تو خلیفه خدا در روى زمین هستى، خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار بدهد، تو و پدرت مبغوضترین خلق در نزد من بودید ولى فعلاً محبوبترین خلق خدا در نزد من هستید:
«ثم قال أَشهدُ انّک خلیفةُ اللّه فى ارَضه، اللّهُ اعلم حیث یجعل رسالته ،کنت أَنت و ابوک ابغضُ خلق اللّهِ الىّ و الان أَنت اَحبّ خلق اللّه الىّ».
سپس آن مرد وسائل خویش به خانه آن حضرت آورد و تا در مدینه بود میهمان آن حضرت بود و بر محبت اهل بیت (ع) معتقد شد.2
نگارنده گوید: معاویه و پیروان او درباره امیرالمؤمنین صلوات الله علیه و اهل بیت او، چنان تهمتهائى بستند و چنان ناروائیها نسبت دادند که عقل متحیر است و توانست ناسزاگوئى به آن حضرت را رسمیت بدهد، امام مجتبى (ع) احساس کرده که این آدم ذاتاً بدجنس نیست ولى تحت تأثیر تبلیغات سوء قرار گرفته است، لذا با حلم و بردبارى او را معالجه فرمود.
یاد حق
چون به نماز مى‏ایستاد مفصلهاى بدنش به حرکت در مى‏آمد و چون بهشت و جهنم را یاد مى‏کرد مانند انسان مار زده مضطرب مى‏گشت، هر وقت به وقت خواندن قرآن به «یا ایها الذین آمنوا» مى‏رسید، مى‏گفت: لبیک اللهم لبیک.
در هیچ حالى او را ندیدند مگر آنکه خدا را ذکر مى‏کرد. در سخن گفتن راستگوترین مردم و در بیان مطلب فصیحترین آنان بود. روزى به معاویه گفتند: اى کاش حسن بن على ابیطالب را بگوئى به منبر برود و سخن بگوید، تا معلوم شود که سخن گفتن نمى‏تواند، معاویه از آن حضرت خواست تا منبر برود و سخن گوید، امام سلام اللّه علیه برخاست و به منبر تشریف برد، خدا را حمد کرد و ثنا گفت. آنگاه فرمود:
«یا ایها الناس من عرفنى فقد عرفنى و من لم یعرفنى فانا الحسن بن على بن ابیطالب و ابن سیدة النساء فاطمة بنت رسول الله (ص)، انا ابن خیر خلق الله، انا ابن رسول الله (ص) انا ابن صاحب الفضائل، انا ابن صاحب المعجزات، و الدلائل، انا ابن امیرالمؤمنین، انا المدفوع عن حقى، انا و اخى الحسین سیدا شباب اهل الجنة، انا ابن الرکن و المقام، انا ابن مکة و منى انا ابن المشعر و العرفات...»3
آن حضرت در مقابل خصم، همه کمالات و فضائل را به خودش اختصاص داد که یعنى: کسى به مقام آل محمد (ص) نمى‏رسد.
انفاق همه مال و نصف مال در راه خدا
حضرت مجتبى صلوات الله علیه در احسان و انفاق در راه خدا قدمى برداشت که منحصر به فرد و از فضائل اختصاصى اوست و آن اینکه: دوبار همه دارایى خویش و سه بار نصف مال خود را در راه خدا انفاق و احسان نمود این مطلب مورد تصدیق همه است، شیعه و اهل سنت آنرا در کتابهاى خود نقل کرده‏اند، عبارت عربى روایت چنین است:
«خرجَ الحسنُ (ع) من ماله مرّتین و قاسم لله ماله ثلاث مرّات حتّى انه کان یعطى نعلاً و یمسک نعلاً و یعطى خفاً و یمسک خفاً» یعنى: وقتى که نصف مال خود را در راه خدا مى‏داد چنان دقت مى‏کرد تا جائى که یک نعلین و چکمه را مى‏داد و یک نعلین و چکمه را براى خود نگاه مى‏داشت.
رجوع شود به بحار ج 43 ص 339 و 357، مناقب ابن شهر آشوب ج 4 ص 14 فصل مکارم اخلاق، تذکرة سبط ابن جوزى ص 112 حالات امام حسن (ع) صواعق المحرقه ابن حجر حالات امام حسن (ع)، فصول المهمه ابن صباغ ص .138 تاریخ الخلفاء سیوطى ص 73، نورالابصار شبلنجى ص 108، این روایت از حضرت صادق صلوات الله علیه به نقل مناقب با این لفظ نقل شده است:
«قال الصادق (ع) ان الحسن بن على علیهما السلام حجّ خمسة و عشرین حجّة ما شیاً و قاسم الله تعالى ماله مرّتین و فى خبر قاسم ربه ثلاث مرّات و حجّ عشرین حجّة على قدمیه».
عمل طاقت فرسا
از جمله فضائل حضرت مجتبى صلوات الله علیه آنست که: بیست و پنج بار پیاده به زیارت کعبه رفت با آنکه مرکبهاى خوب با او برده مى‏شد ولى بعلت «افضل الاعمال أحمزُها» 4 مسافت چهار صد و پنجاه کیلومتر راه را زیر اشعه سوزان آفتاب و روى سنگریزه‏هاى داغ، پیاده مى‏پیمود تا رضایت خدا را بیشتر فراهم آورد.
و چون این کار تصنّعى نمى‏تواند باشد، ایمان قوى و خلوص کامل لازم دارد، معاویه که مى‏خواست براى خودنمائیى کارهاى خوب انجام دهد، نتوانست این کار را بکند و حسرت مى‏کشید و مى‏گفت: بر چیزى غمگین نیستم مگر به آنکه نتوانستم پیاده به حج روم ولى حسن بن على (علیهاالسلام) بیست و پنج بار پیاده به مکه رفت. 5
جریان بیست و پنج بار به مکه رفتن را شیعه و اهل سنت در کتابهاى خویش نقل کرده و فریقین آنرا مسلم دانسته‏اند، اینک به بعضى از تعبیرها اشاره مى‏شود:
«قال الصادق (ع): ان الحسن بن على علیهما السلام حج خمسة و عشرین حجة ماشیاً و قاسم الله ماله مرتین 6.
در روایت عبدالله بن عبید بن عمیر آمده: «قال لقد حج الحسن بن على خمساً و عشرین حجة ما شیاً و ان النجائب لتقاد معه» 7.
ناگفته نماند در مناقب و انوار البهیه و تاریخ الخلفاء و صواعق ابن حجر و اخبارالدول قرمانى ص 106 چنانکه گفته شد بیست و پنج بار نقل شده، سبط ابن جوزى در تذکره ص 178 و سید مؤمن شبلنجى در نور الابصار ص 108 و ابن طلحه در مطالب السؤول ص 67 بیست بار گفته‏اند.
خوف از محشر
حضرت رضا از پدرانش صلوات الله علیهم نقل مى‏کند: چون رحلت امام حسن (ع) نزدیک شد، گریه کرد، گفتند: یا بن رسول الله آیا با آن منزلت که نسبت به رسول الله (ص) دارى گریه مى‏کنى؟! با آنکه آن حضرت در تقرب تو نسبت به او، چیزها گفته است؟!
بیست بار پیاده به حج رفته و سه بار هر چه داشته‏اى در راه خدا انفاق نموده‏اى حتى یک نعلین را؟! فرمود: فقط براى دو چیز گریه مى‏کنم: وحشت موقف قیامت و مفارقت دوستان «فقال انّما أبْکى لخصلتین: لهَول المَطْلَع و فراق الأَحبّة»8

_____________________________
1- بحار ج 43 ص 338.
2- مناقب آل ابى طالب ج 4 ص 19 فصل مکارم اخلاق امام حسن (ع).
3- بحارالانوار ج 43 ص 331 از امالى صدوق.
4- در نهایه گوید: «سئل رسول الله (ص) اىّ الاعمال افضل فقال: احمزها» اى اشدّها.
5- بحار الانوار ج 43 ص 339، مناقب ج 4 ص 14 باب مکارم اخلاقه.
6- مناقب ج 4 ص 14 فصل مکارم اخلاق آن حضرت .
7- مستدرک حاکم ج 3 ص 169.
8- بحار ج 43 ص 332.
(خاندان وحى، سید على اکبر قریشى، ص 319 - 324)
یک نفر از اهل شام وارد مدینه شد، حضرت مجتبى (ع) را دید که بر مرکبى سوار است و چون تحت تأثیر تلقینات شوم بنى امیه قرار گرفته بود، شروع به ناسزا گفتن کرد، او تند تند اسائه ادب مى‏کرد، امام(ع) هم چیزى نمى‏گفت. تا وقتى که مرد شامى آرام شد.‏امام صادق (ع) مى‏فرماید: پدرم از پدرش به من حدیث کرد که: حسن بن على بن ابیطالب (علیهما السلام) از همه اهل زمان خود عابدتر بود، به زهد و بى اعتنائیش به دنیا و فضیلتش کسى نمى‏رسید، چون به حج مى‏رفت، پیاده مى‏رفت و گاهى پا برهنه مى‏رفت. چون مرگ را یاد مى‏کرد مى‏گریست، و چون قبر را یاد مى‏آورد گریه مى‏کرد، وقتى بعث و قیامت را یاد مى‏نمود اشک مى‏ریخت، وقتى که گذشتن از صراط را یاد مى‏آورد مى‏گریست وقتى که در مقابل خدا قرار گرفتن را یاد مى‏آورد فریاد مى‏کشید و بیهوش مى‏شد.

  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

امام حسن (علیه السلام ) و آموزه‏ هاى تربیتی

تربیت امروزه نه تنها در جوامع و خانواده ‏هاى مسلمان مورد توجه قرار گرفته و هر پدر و مادرى آرزو مى‏کند که فرزندان خود را طبق رهنمودهاى صحیح و اصول و ارزشهاى والاى انسانى و الهى تربیت نموده و در آینده فرزندى رشد یافته و کارآمد داشته باشد بلکه اهداف عالى و اخلاقى تعلیم و تربیت از مهم‏ترین دغدغه‏ هاى جهانى است.

سازمان ملل متحد در بند2 از ماده 26 اطلاعیه جهانى حقوق بشر مقرر داشته است که: تعلیم و تربیت باید به توسعه شخصیت انسان و تقویت و احترام به حقوق بشر و آزادى‏هاى اساسى متوجه گردد و تفاهم و اغماض و مودت را بین کلّیه ملل و دسته‏ هاى نژادى و مذهبى به وجود آورد و موجب پیشرفت فعالیت ‏هاى ملل متحد در راه حفظ صلح شود.(1)
موضوع این نوشتار افزون بر اهمّیتى که در خود مسئله تربیت وجود دارد به نقطه نظرات شخصیتى برمى‏گردد که خود نمونه بارزى از یک انسان کامل و تربیت یافته در مکتب نبوى، علوى و فاطمى است و هم چنین پرورش دهنده فرزندانى است که هر کدام به نوبه خود به عنوان اسوه‏ هاى عالى و تجلى ارزشهاى والاى انسانى در تاریخ بشر مى‏درخشند. امام حسن مجتبى(ع) همان شخصیت تربیت یافته در دامان رسالت است که پیامبر اکرم(ص) در مورد وى فرمود: حسن پسر من است ،او از من است. او نور چشم من و روشنائى قلب من مى‏باشد، او میوه جان من است، او سید و آقاى جوانان اهل بهشت است. او حجت خدا بر امت من مى‏باشد. دستورات او دستورات من و سخن او سخن من است، کسى که از او پیروى کند او از من است و کسى که با دستورات او مخالفت کند از من نیست.(2)
خصلت‏هاى زیبا و کمالات عالى انسانى آنچنان در وجود مقدس وى مى‏درخشد که حتى دشمنانش را نیز به اعجاب و تحسین واداشته است. ابن حجر عسقلانى از دانشمندان اهل سنت مى‏نویسد:
هنگامى که حسن بن على(ع) از دنیا رفت یکى از دشمنان سرسخت آن حضرت در تشییع جنازه او گریه مى‏کرد. حسین بن على(ع) به او گفت: تو با آن همه اذیت و آزار و مخالفت که در مورد برادرم روا مى‏داشتى باز هم گریه مى‏کنى؟ او گفت: انّى کنت افعل ذلک الى احلم من هذا و اشار بیده الى الجبل؛(3) من به کسى بدى مى‏کردم و آزارش مى‏دادم که صبورتر و حلیم‏تر از این کوهها بود.
در مورد مقام ارجمند آن حجت الهى همین بس که حضرت سیدالشهدا(ع) با آن عظمت و جلالت خویش در مقابل دستورات و اوامر امام حسن(ع) تسلیم محض بود. امام باقر(ع) فرمود: ماکلّم الحسین بین یدى الحسن اعظاماً له؛(4) امام حسین (ع) به خاطر رعایت عظمت امام حسن(ع) هیچ گاه در مقابل سخن او حرفى نمى‏زد.
سیره تربیتى امام حسن(ع)
در سیره تربیتى امام حسن(ع) مسائل تربیتى و نکات باریک روان شناختى قابل توجهى دیده مى‏شود که مى‏تواند به عنوان الگو و روش صحیح تعلیم و تربیت کودکان مطرح شود و بهترین فنون پرورش کودکان براى والدین و مربیان است.
بر اساس روش تربیتى امام مجتبى(ع) بعد از این که به زمینه‏ها و بسترهاى مناسب در تعلیم و تربیت پرداخته شد، با ایجاد ارتباط عاطفى و بکارگیرى شیوه ‏هاى صحیح تربیتى به رشد و پروش فرزندان اقدام مى‏شود.
در این شیوه مسائل اساسى و ریشه دار تربیت، عوامل و نقش آفرینان در این صحنه، شیوه ‏هاى اصلاح رفتار و جلوگیرى از لغزش‏ها، صفات و شرائط مربیان برتر، راههاى مقابله با مشکلات و حل آنان، تربیت دینى، اهمیت الگو و سرمشق، موانع و آفات تربیت، اهمیت خانواده و نقش بنیادى والدین از جمله مواردى است که مورد توجه قرار گرفته است که برخى از آنان در این مقاله مورد بررسى قرار مى‏گیرد.
اهمیت تربیت
انسان موجودى ترقى خواه و داراى استعداد کمال است و براى سیر تکاملى خویش لازم است با پیروى از یک روش تربیتى قوى و کامل تلاش نماید و در کنار پرورش جسم در تعالى روح خود و فرزندانش نیز کوشا باشد و گرنه ماهیت انسانى‏اش را از دست خواهد داد. امام حسن مجتبى(ع) در مورد اهمیت تربیت معنوى و روحى مى‏فرماید: «عجبت لمن یتفکّر فى مأکوله کیف لایتفکّر فى معقوله فیجنّب بطنه مایؤذیه و یودع صدره ما یردیه؛ تعجب مى‏کنم از فردى که در غذاى جسمانى خود فکر مى‏کند (که سالم و بهداشتى و پاکیزه باشد) اما در غذاى روح و جان خویش نمى ‏اندیشد»، در نتیجه شکم خود را از غذاهاى زیانبخش حفظ مى‏کند ولى برایش اهمیتى ندارد که افکار پلید و ناپسند در روان او وارد شده و وجودش را در معرض افکار پست و انحرافى قرار دهند.
نقش آفرینان در تربیت
والدین:
از منظر امام حسن مجتبى(ع) پدر و مادر در شکل‏گیرى شخصیت فرزندان اساسى ‏ترین نقش را دارند به این جهت آن حضرت به مردى که در مورد خواستگاران دخترش از آن حضرت نظرخواهى مى‏کرد، به نقش پدر آینده و مدیر خانواده اشاره کرده و فرمود: «زوّجها من رجلٍ تقّىٍ فانّه ان احبّها اکرمها و ان ابغضها لم یظلمها؛(5) براى همسرى دخترت مردى با تقوا و مؤمن برگزین، زیرا اگر او دختر ترا دوست بدارد وى را احترام خواهد کرد و اگر خوشایند او نباشد به وى ظلم نمى ‏کند.»
همچنین آن گرامى به اهمّیت نقش مادر پرداخته و هنگامى که بامعاویه مناظره مى‏کرد در مورد یکى از علل انحراف معاویه از محور حق و انحطاط اخلاقى وى از نقش مادرش هند یاد کرده و گفت: معاویه! چون مادر تو «هند» است و مادر بزرگت «نثیله» مى‏باشد و تو در دامن چنین زنان فرومایه و پست پرورش یافته‏اى این گونه اعمال زشت از تو سر مى‏زند و سعادت ما اهل بیت پیامبر(ص) در اثر تربیت در دامن مادرانى پاک و پارسا همچون خدیجه و فاطمه مى‏ باشد.(6)
نقش رفیق
بدون تردید بعد از خانواده مهمترین عاملى که در خلق و خوى فرزندان تأثیر مى ‏گذارد رفقا و دوستان وى هستند. حضرت امام مجتبى (ع) در تربیت فرزندان خویش به نقش مهم رفیق توجه داشته و به داشتن دوستانى سالم عنایت ویژه مبذول کرده است. آن حضرت به فرزندش سفارش مى‏کند که: فرزندم! با هیچ کس دوستى مکن مگر اینکه از رفت و آمد (ویژگى‏ هاى روحى، اخلاقى و رفتارى) وى آگاه گردى، هنگامى که دقیقاً بررسى و تحقیق نمودى و معاشرت و دوستى با او را برگزیدى، آن گاه با او بر اساس گذشت و چشم پوشى از لغزش ‏ها و یارى کردن در سختى‏ ها همراه باش!(7)
مربى و معلم
حساسترین دوران رشد کودک در مراکز آموزشى و مدرسه سپرى مى‏شود و مربیان و معلمان با گفتار و رفتار و منش خود صفات و اخلاق روحى و روانى شان را به فرزندان منتقل مى‏کنند و دانش‏آموزان بیشترین تأثیر را از اساتید و مربیان خود مى‏گیرند بنابراین بخش مهمى از شخصیت فرزندان بستگى به معلمان و اساتید وى دارد. در این راستا امام حسن (ع) تأثیر چشمگیر معلمان و نقش ارزنده آنان در عرصه تربیت را یاد آور شده و آنانرا به تربیت صحیح دانش آموخته ‏گان سفارش کرده و فرمود: کسى که یتیم آل محمد(ص) (دانشجو و دانش ‏آموز دینى) را سرپرستى نماید و به جاى پدر و اولیاء دلسوزش وى را تحت مراقبت خویش قرار دهد، یتیمى که در ورطه جهل و ناآگاهى فرورفته است. چنانچه او را از جهل برهاند و امور مشتبه و به هم آمیخته را براى او توضیح دهد و به تأمین نیازهاى مادى او نیز اقدام نماید فضیلت و بلندى مقام وى (در مقایسه با دیگران ) همچون درخشش خورشید به (سها) و ستاره کم نور است.(8)
محافل عمومى و مذهبى
محافل عمومى و مذهبى از دیگر عوامل تربیت در منظر امام حسن مجتبى(ع) است. آن حضرت در گفتارى حکیمانه افزون بر نقش مجالس و کانون‏ هاى اجتماعى در اخلاق افراد به شرکت در محافل مفید و سازنده توصیه نموده و مى‏فرماید: کسى که پیوسته به مساجد رفت و آمد داشته باشد یکى از هشت بهره را نصیب خود خواهد کرد: آشنائى با دوستان جدید، استفاده از دانش ‏هاى نو و اطلاعات تازه و نایاب، یافتن دلیل محکم و قاطع در راه هدف، رسیدن به رحمتى مورد انتظار از طرف خداوند، آموختن سخنانى که او را از لغزش و خطاها باز مى ‏دارد، یاد گرفتن راه هاى صحیح و هدایت بخش، ترک گناه از ترس خداوند، خوددارى از معصیت به خاطر شرم از مردم و ترس از رسوائى.(9)
در اینجا به برخى از روش‏هاى تربیت در سیره آن حضرت مى‏پردازیم:
الف. تحریک حسّ کمال خواهى
انسان ذاتاً شخصیت خود را دوست دارد و سعى مى‏کند که با کسب کمالات محبوبیت و عزّت خود را تقویت کرده و بالا ببرد. مربیان مى‏توانند با استفاده از این خصلت و تحریک حس برترى‏ طلبى فرزندان آنان را به سوى اهداف صحیح تربیتى هدایت کنند.
امام حسن(ع) از این شیوه در تربیت فرزندان استفاده مى‏کرد. آن حضرت روزى فرزندان خود و فرزندان برادرش را دعوت کرده و در ضمن یک گفتگوى صمیمى به آنان فرمود: انّکم صغار قومٍ و یوشک ان تکونوا کبار قومٍ آخرین فتعلّموا العلم فمن لم یستطع منکم ان یحفظه فلیکتبه ولیضعه فى بیته؛(10) همه شما کودکان اجتماع امروز هستید و امید است که بزرگان جامعه فردا باشید پس دانش تحصیل کنید و علم بیاموزید. هر کس از شماها توانائى حفظ دانش را ندارد آن را بنویسد و در منزلش نگهدارى نماید.
ب. شناساندن الگوهاى غرب
انسان در دوران نوجوانى شدیداً به دنبال الگو مى‏گردد و حس تقلید او را وادار مى‏کند تا از الگوهاى دلبخواهش تقلید نماید. این خواسته درونى وسیله مناسبى است که مربیان و والدین در امر تربیت از آن بهره گیرند و الگوهاى خوب را در معرض دید فرزندان قرار دهند و به او معرفى نمایند. امام مجتبى(ع) در سیره و سخن خویش به الگوى نیکو اشاره کرده و آنان را به پیروانش مى‏ شناساند. آن حضرت بعد از شهادت پدر بزرگوارش به معرفى شخصیت ممتاز تاریخ، حضرت امیرالمؤمنین(ع) پرداخته و آن گرامى را به عنوان سرمشق خوبان عالم معرفى کرده و فرمود: اى مردم! در این شب مردى از دنیا رفت که در هیچ کار نیکى پیشینیان بر او سبقت نگرفتند و بندگان خدا در هیچ سعادتى به او نمى‏توانند رسید او به همراه پیامبر(ص) جهاد مى‏کرد و جان خود را فداى او مى‏نمود.(11)
آن حضرت در سخن دیگرى حضرت فاطمه زهرا(س) را مقتداى نیایشگران به شمار آورده و در مورد آن بانوى وارسته فرمود: ما کان اعبد من فاطمة کانت تقوم حتّى تتورّم قدماه؛(12) در دنیا شخصى عابدتر از فاطمه(س) نبود، آن بزرگوار در حالت مناجات و عبادت آنقدر روى پاهاى خود مى‏ایستاد تا آن که پاهاى مبارکش ورم کرد.
ج. شیوه حلم و خویشتن دارى
حلم و بردبارى مربیان در ارتباط با متربیان حساسیت خاصى دارد. زیرا نوجوانان و کودکان در اثر بازیگوشى و شیطنت ممکن است دچار خطاها و لغزشهائى شوند و موجبات ناراحتى بزرگترها را فراهم آورند امّا استفاده از این شیوه مربیان را بیشتر یارى خواهد کرد. و طعم شیرین مدارا و گذشت را در آینده نزدیک خواهند چشید. این شیوه را در رفتار امام حسن(ع) به نظاره مى‏نشینیم:
روزى امام حسن مجتبى(ع) سوار بر مرکب خویش، در یکى از معابر مدینه عبور مى‏کرد. با مردى از اهل شام مواجه شد. آن مرد شامى تا حضرت را شناخت بى‏درنگ به لعن و نفرین امام پرداخته و سخنان ناشایستى را نثار امام کرد. حضرت امام مجتبى(ع) در همان حال با کمال خونسردى و بردبارى تمام سخنان زشت و دشنامهاى نارواى او را با سکوت و صبر تحمّل کرد و خشم خود را فرو مى‏برد. تا این که مرد شامى عقده دل را خالى کرده و خاموش شد. در آن لحظه پیشواى دوم شیعیان با سلام بر آن مرد، سکوت آن چند لحظه خاموشى را شکسته و با لبخندى ملیح که حاکى از صفاى دل آن جناب بود و در حالى که مهر و عاطفه و محبت در چشمان نافذ و سیماى نورانى اش موج مى‏زد لب به سخن گشوده و به آرامى فرمود: اى مرد! گمان مى‏کنم که در این شهر غریب باشى و شاید هم مرا به اشتباه گرفته ‏اى؟ حالا اگر از ما رضایت بطلبى از تو راضى مى‏شویم و اگر چیزى از ما بخواهى، به تو مى‏بخشیم، اگر راه گم کرده‏اى راهنماییت مى‏کنیم، اگر گرسنه‏اى تو را سیر مى‏نمائیم، اگر لباس ندارى تو را مى‏پوشانیم، اگر نیازمندى تو را غنى مى‏کنیم، اگر از جائى رانده شده یا فرارى هستى تو را پناه مى‏دهیم اگر خواسته ‏اى دارى بر مى ‏آوریم، اگر توشه سفرت را پیش ما آورى و مهمان ما باشى براى تو بهتر است و تا هنگام رفتن از تو پذیرائى مى‏کنیم. چون که خانه ما وسیع و امکانات مهمان نوازى‏مان فراهم است.
آن مرد وقتى با این برخورد کریمانه حضرت مواجه شد و سخنان شیوا و دلنشین آن بزرگوار را شنید، آرام آرام احساس کرد که ناراحتى خاصى در درون وجدانش او را مى‏آزارد. آثار شرم و حیا بر صورتش ظاهر شده و پیش از آن که سخنى بگوید، اشک ندامت بر گونه‏هایش لغزید و بالحنى خاضعانه و مؤدبانه عرضه داشت: شهادت مى‏دهم که تو خلیفه خداوند بر روى زمین هستى، خداوند داناتر است که رسالتش را در کدام خانواده قرار دهد: اللّه اعلم حیث یجعل رسالته؛ تا این لحظه شما و پدرتان منفورترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون شمارا محبوبترین فرد روى زمین مى‏دانم. آن گاه به همراه امام حسن(ع) راهى خانه آن حضرت شد و تا روزى که در مدینه بود در مهمان سراى حضرت پذیرائى مى‏شد. بعد از آن واقعه در ردیف دوستان و ارادتمندان خاص اهل بیت (ع) قرار گرفت.(13)
د. شیوه‏ هاى رفتارى
والدین و مربیان مهمترین آموزه‏ هاى تربیتى را مى‏توانند با اعمال شایسته خویش در وجود فرزندان پدید آورند. زیرا آموزه‏هاى رفتارى بطور غیر مستقیم و ناخود آگاه در نهاد نونهالان تأثیر مى‏گذارد. اگر آنان فقط به گفتارها و توصیه‏هاى خالى از عمل بسنده کنند ممکن است کودکان در دل خود این ابیات را زمزمه کنند که:
پندم چه دهى نخست خود را محکم کمرى زپند بربند
چون خود نکنى چنان که گویى پند تو بود دروغ و ترفند
با مرورى کوتاه به سیره عملى امام مجتبى(ع) بهره ‏گیرى از این شیوه را بالعیان مشاهده خواهیم کرد که تمام کمالات اخلاقى و معنوى و انسانى در سراسر زندگى آن حضرت به چشم مى‏خورد. عفو و گذشت، حلم و بردبارى، تواضع و فروتنى، عبادت و راز و نیاز کرامت و بخشش و سایر خصلت‏هاى ویژه انسانى در زندگى آن حضرت مشهود است. نمونه‏اى از سیره عملى آن حضرت را با هم بخوانیم:
یکى از غلامان خدمتگزار حضرت امام حسن(ع) مرتکب جنایتى شد که سزاوار کیفر بود. حضرت دستور داد تا وى را تنبیه نمایند. غلام خطاکار در آن لحظه پیشدستى کرد و خطاب به امام (ع) این آیه را قرائت نمود: و العافین عن النّاس؛انسانهاى وارسته از خطاى گنهکاران عفو مى‏کنند. حضرت فرمود: بخشیدم. غلام ادامه داد و اللّه یحبّ المحسنین؛ خداوند نیکوکاران را دوست دارد. امام فرمود: ترا در راه خدا آزاد کردم.(14)
هـ. تشویق
از موفق ‏ترین شیوه ‏هاى تربیتى تشویق و ترغیب افراد است. این شیوه علاوه بر اینکه محرکى بسیار قوى در تغییر رفتار به سوى اهداف مطلوب تربیتى است در شکوفا سازى و استعدادهاى درخشان و نهفته انسانى نقش فوق العاده‏ اى دارد. تجربه نشان داده است که تشویق مناسب و بجا مى‏تواند نهفته‏ ترین استعدادهاى درونى کودکان و نوجوانان را زنده کرده و در مرحله پیشرفت و سازندگى قرار دهد و آنان را در رسیدن به اهداف مهم و حیاتى و کمالات قوى دل و استوار سازد. نقل دو روایت از امام حسن(ع) اهمیت به نقش تشویق را در سیره آن بزرگوار روشن مى‏کند:
1ـ انس بن مالک مى‏گوید: یکى از کنیزان امام حسن(ع) شاخه گلى را به حضور آن حضرت هدیه نمود، امام حسن(ع) آن شاخه گل را با کمال میل پذیرفته و به او فرمود: ترا در راه خدا آزاد کردم. من به عنوان اعتراض گفتم: در مقابل اهداء یک شاخه گل او را آزاد کردى؟ امام فرمود: خداوند در قرآن به ما چنین یاد داده و فرموده است: «اذا حیّیتم بتحیّةٍ فحیّوا باحسن منها؛ هرگاه کسى به شما تحیت گوید پاسخ آنرا بهتر از آن بدهید» سپس فرمود: پاسخ بهتر همان آزاد کردن اوست.»(15)
2ـ روزى آن حضرت غلام جوانى را دید که ظرف غذائى در پیش دارد او لقمه‏اى از آن مى‏خورد و لقمه دیگر را به سگى که نزدیک او نشسته بود مى‏داد. امام حسن(ع) پرسید:چرا چنین مى‏کنى؟ پسر نوجوان پاسخ داد: من خجالت مى‏کشم که خودم غذا بخورم و این سگ گرسنه بماند. حضرت مجتبى(ع) خواست که به این غلام مهربان پاداشى نیکو عنایت کند به این جهت او را به خاطر این عمل نیک، از مولایش خرید و آزاد کرد و باغى را که در آن کار مى‏کرد خریده و به او بخشید.(16)
و. ورزش و تفریح
در امر تربیت توجه به شادى سالم و روحیه بخش و حرکات نشاط آفرین جایگاه ویژه دارد. چرا که تفریح و ورزش کودکان و نوجوانان را پرتوان، فعال و نیرومند مى‏سازد و افرادى که با نشاط باشند آموزه ‏هاى اخلاقى و کمالات را بهتر مى‏پذیرند. اساساً تربیت یافتگان مکتب حیات بخش اسلام باید شاداب و روحیه‏ هاى قوى داشته باشند. امام مجتبى(ع) یکى از ویژگى ‏هاى مؤمنین را پرنشاط بودن آنان مى‏داند و مى‏فرماید: از ویژگى‏هاى انسانهاى با ایمان، شادى و نشاط داشتن در مسیر هدایت و خوددارى از شهوات است.(17)
این روحیه در والدین و کسانى که امر تربیت را به عهده دارند به مراتب باید بیشتر رعایت شود، زیرا کودکان دوست دارند شاد و خندان باشند و از والدین و معلمان عبوس و گرفته در رنج و عذابند.
چون وانمى‏کنى گرهى خود گره نباش ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
براى تربیت فرزندانى پرنشاط و داراى روح و جسمى سالم شایسته است که مربیان و والدین خود از چنین صفاتى برخوردار باشند. در این زمینه نباید از نقش ورزش غافل بود. در سیره امام حسن(ع) ورزش از روش‏هاى تفریح، سرگرمى و تقویت جسم و روح و بالاخره از عوامل رشد و تربیت محسوب مى‏شود آن حضرت ضمن شرکت در ورزشهاى تربیتى و تفریحى از پرورش روحى و معنوى نیز غافل نبود. عاصم بن ضمره مى‏گوید: روزى به همراه حسن بن على(ع) براى گردش و تفریح به ساحل فرات رفته بودیم، عصر آن روز در حالى که روزه بودیم آب صاف و زلال فرات، روى سنگ‏ها و شن‏ها موج مى‏زد و تمام اشیاء داخل آب در مقابل چشمان ما خودنمایى مى‏کردند. حسن بن على(ع) گفت: اگر لباس شنا داشتم داخل آب مى‏شدم و آب تنى مى‏کردم. گفتم: من دارم و آن را در اختیار شما مى‏گذارم. فرمود: پس خودت چه مى‏پوشى؟ گفتم: من همین طورى به داخل آب مى‏روم. فرمود: این همان کارى است که من اصلاً دوست ندارم و خوشم نمى‏آید. از رسول خدا(ص) شنیدم که مى‏فرمود: در داخل آب موجودات زنده ‏اى است که باید از آن‏ها شرم کنید و به احترام آنان بدون پوشش مناسب به داخل آب نروید.(18)
نویسنده: یدالله حاجی زاده
پس از شهادت حضرت علی(ع) در ماه رمضان سال 40 هجری، عصر امامت و دوران حکومت امام حسن(ع) آغاز گردید و این در حالی بود که معاویة بن ابی سفیان در شام مدعی خلافت بود و حاضر به بیعت با امام حسن¬(ع) به¬عنوان حاکم جامعه اسلامی نبود. فضل الله کمپانی  می نویسد:
تمامی ایالات اسلامی بیعت امام حسن(ع) را پذیرفتند، مگر شام که تحت نفوذ و سلطه معاویه بود. معاویه به همان روش سابق خود که در مورد امام علی(ع) داشت باقی بود. از این رو با امام حسن(ع) از در ستیزه جویی در آمد.[19]
معاویه سعی کرد با حیله و نیرنگ، در کار امام حسن(ع) کارشکنی و خلل ایجاد کند. در همین زمان دو نفر از جاسوسان وی، یکی در کوفه و دیگری در بصره توسط یاران امام(ع) دستگیر و سپس اعدام شدند.[20] امام حسن که خواستار اتحاد جامعه اسلامی بود، باب مکاتبه با معاویه را باز نمود تا در صورت امکان او را راهنمایی و هدایت کرده و از عواقب سود تفرقه و خونریزی بر حذر نماید...[21] سرانجام مکاتبات امام حسن(ع) و معاویه این شد که معاویه به نمایندگان آن حضرت گفت: میان ما و شما شمشیر داوری خواهد کرد. سپس به فرمانداران خویش دستور داد خود را برای جنگ مهیا و مجهز سازند. در اندک زمانی 60 هزار نفر سواره و پیاده نزد وی جمع شدند.[22] ابن خلدون می‌نویسد:
«معاویه با سپاهی از شام به جانب کوفه آمد امام حسن(ع) نیز با سپاه خود برای مقابله با آنان بیرون آمد».[23]
امام حسن(ع) عبیدالله بن عباس را با 12 هزار نفر برای نبرد با معاویه اعزام کرد. و قیس بن سعد بن عباده انصاری را همراه وی ساخت.[24]
عوامل و زمینه های صلح:
1- عدم تمایل مردم به جنگ: از منابع تاریخی برمی‌آید که مردم کوفه چندان تمایلی به جنگ با معاویه نداشته و برای حفظ جان خویش خواستار صلح بودند. به نظر می‌رسد تنها عده محدودی از یاران حضرت خواستار جنگ با معاویه بوده‌اند. ابن خلدون می نویسد:
«ایشان به یاران خویش فرمود: معاویه ما را به چیزی دعوت می کند که در آن نه عزت است و نه عدالت. شما خواستار مرگ (در راه خدا) باشید، دعوتش را به او باز می گردانیم. مردم از اطراف، ندا سر دادند و خواستار صلح شدند.»[25]
به¬نظر میرسد تنها عده معدودی از یاران حضرت خواستار جنگ با معاویه بوده اند. در منابع آمده که معاویه یک میلیون درهم نزد عبیدالله بن عباس فرستاد. عبیدالله با هشت هزار نفر از همراهانش نزد معاویه رفتند.[26]
2- توطئه‌ها و فریب افکار عمومی توسط معاویه؛
معاویه کسانی را پنهانی میان  لشکر امام حسن (ع) می‌فرستاد که می‌گفتند؛ حسن با معاویه صلح کرد و پیشنهاد او را پذیرفت و به همین جهت نظم لشکر به هم خورد.[27]
3- وجود عده‌ای از خوارج در سپاه امام حسن(ع)؛
امام حسن(ع) به هر قیمتی خواستار جنگ با معاویه بودند و هجوم آن‌ها به خیمه امام حسن(ع) و غارت خیمه حضرت و مجروح ساختن ایشان، موجبات پراکندگی هر چه بیشتر یاران آن حضرت را فراهم ساخت.[28]
ابن اعثم کوفی می‌نویسد:
جراح بن سنان، ضربتی به ران حضرت زد. امام حسن(ع) از اسب افتاد و بیهوش شد.[29]
وقتی امام حسن(ع) دید نیرویی ندارد و یارانش پایداری نکرده و از گرد او پراکنده گشته‌اند، با معاویه صلح کرد و بالای منبر رفت و فرمود:
«ای مردم همانا خدا شما را به اول ما هدایت کرد و خون‌های شما را به آخر ما حفظ کرد...»[30]
سپس حضرت، عبدالله بن حارث را نزد معاویه فرستاد و به او گفت به معاویه بگو که من در این کار اندیشه کرده‌ام اگر تو با بندگان خدای تعالی زندگانی نیکو خواهی کرد و ایشان را بر جان و مال و فرزند ایمن خواهی داشت و به اوامر و نواهی خدای تعالی و سنن محمد(ص) قیام خواهی نمود، این کار را به تو سپارم و با تو صلح کنم.[31]معاویه تمام شرایط را پذیرفت. امام حسن(ع) در صلح نامه نوشت:
«این مصالحه‌ای است میان حسن بن علی(ع) و معاویة بن ابی سفیان، بر آن قرار با او صلح می‌کند و امر خلافت را به او وامی‌گذارد که چون وفات او نزدیک شود هیچ کسی را به ولیعهدی منصوب نکند و کار خلافت را به شورا واگذارد. مسلمانان و خصوصاً شیعیان علی(ع) هر کجا باشند، از دست او ایمن باشند. معاویه قسم یاد کرد و قبول کرد که به این عهد و شرط وفا کند و هیچ مکر و کیدی نداشته باشد.»[32]
شهید مطهری¬(ره) می‌نویسدکه اگر امام حسن(ع) با این شرایط، صلح را قبول نمی‌کرد، امروز در مقابل تاریخ محکوم بود. قبول کرد و تاریخ، آن طرف (معاویه) را محکوم کرد.[33] صلح امام حسن(ع)، زمینه را برای قیام امام حسین(ع) فراهم کرد. لازم بود امام حسن(ع) یک مدتی کناره‌ گیری کند تا ماهیت اموی‌ها که بر مردم مخفی و مستور بود آشکار شود، تا قیامی که بنا بود بعدا انجام گیرد از نظر تاریخ قیام موجهی باشد.[35]
صلح امام حسن(ع) با معاویه در ماه ربیع الاول سال 41 هجری صورت گرفت.[31] بعضی گفته‌اند صلح در جمادی الثانی یا اول سال 41 هجری بوده است. مسعودی پس از نقل این قول می‌نویسد:
گفته اول (ماه ربیع الاول) به نظر ما معروف تر و درست‌تر است.[36]
شیخ عباس قمی می‌نویسد:
روز 26 ماه ربیع الاول سال 41 هجری امام حسن(ع) با معاویه صلح کرد.[37]

________________________________
1. تربیت اسلامى، کتاب دوم، ص 204.
2. و اماالحسن (ع) فانه ابنى و ولدى، و منى و قرة عینى و ضیاء قلبى و ثمرة فؤادى و هو سید شباب اهل الجنه و حجة اللّه على الامه، امره امرى و قوله قولى، من تبعه فانه منى و من عصاه فلیس منى. بحار الانوار، ج 28، ص 39.
3. تهذیب التهذیب، ج 2، ص 259.
4. المناقب، ج 3، ص 401.
5. مکارم الاخلاق، ص 233.
6. احتجاج طبرسى، ج 1، ص 282.
7. تحف العقول، ص 233.
8. منیة المرید، ص 33.
9. تحف العقول، ص 235.
10. ترجمة الامام الحسن (ع)، ص 167.
11. مسند احمد، ج 1، ص 200.
12. بحارالانوار، ج 43، ص 75.
13. مناقب، ج 3، ص 19.
14. بحارالانوار، ج 43، ص 342.
15. جلوه هائى از نور قرآن، ص 27.
16. البدایة و النهایه، ج 8، ص 38.
17. اعلام الدین، ص 137.
18. مسند امام مجتبى(ع)، ص 797.
19. کمیانی، فضل الله؛ حسن کیت، تهران، مؤسسه انتشارات فراهانی، چاپ سوم، بی‌تا، ص 81.
20. همان، ص 85.
21. همان، ص 86-85.
22. همان، ص 108، 104.
23. ابن خلدون، عبدالرحمن؛ العبر، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1363، چاپ اول، ج1، ص 641.
24. یعقوبی، ابن واضح؛ تاریخ یعقوبی: ترجمه محمدابراهیم آیتی؛ تهران، علمی و فرهنگی، 1382، ج2، ص 141.25.
25. ابن خلدون
26. یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ج2، ص 142-141.
27. همان.
28. همان.
29. کوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ترجمه محمد بن احمد مستوفی هروی، تهران، آموزش و انقلاب اسلامی، 1372، ص 762-761.
30. یعقوبی، ابن واضح؛ پیشین، ص 142.
31. کوفی، ابن اعثم؛ پیشین، ص 764.
32. همان، ص 766-765.
33. مطهری، مرتضی؛ سیری در سیره ائمه اطهار، تهران، صدرا، 1384، چاپ 27، ص 85.
34. همان، ص 86.
35. مسعودی، علی بن حسین؛ التبیه و الاشراف، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، علمی و فرهنگی، 1365، ص 278.
36. همان.
37. قمی، شیخ عباس؛ وقایع الایام، قم، صبح پیروزی، 1385، ص 287.

  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

پنج درس ارزنده و آموزنده از امام 

1 - روزى معاویه ، امام حسن مجتبى علیه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت : من از تو بهتر و برتر هستم .
حضرت فرمود: آیا دلیل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى ؟


معاویه پاسخ داد: بلى ؛ چون اکثریّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى که هیچ کسى با تو نیست مگر افرادى اندک و ناچیز.
امام مجتبى علیه السلام اظهار داشت : افرادى هم که اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
یک دسته فرمان بر و مطیع ، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آن هائى که از روى میل و رغبت پیرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصیت کار هستند؛ و آن هائى که از روى ناچارى با تو مى باشند، در پیشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاویه ! من نمى گویم از تو بهترم ، زیرا فضایل پسندیده اى در تو وجود ندارد، همان طورى که خداوند تو را به جهت کارهایت از فضائل و معنویت پاک گردانده است ؛ و مرا از زشتى ها و رذائل پاک و منزّه ساخته است .(1)
2 - در روایات متعدّدى وارد شده است :
هرگاه امام حسن علیه السلام مى خواست وضوء بگیرد و آماده نماز شود، رنگ چهره اش دگرگون و زرد مى گشت و لرزه بر اندامش مى افتاد، و چون علّت آن را پرسیدند؟
فرمود: در حقیقت هر که بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نیاز گوید باید چنین حالتى برایش پیدا شود.(2)
3 - روزى حضرت امام مجتبى علیه السلام مشغول خوردن غذا بود، که سگى نزدیک آن حضرت آمد، حضرت یک لقمه خود تناول مى نمود و یک لقمه نیز جلوى سگ مى انداخت .
اصحاب گفتند: یابن رسول اللّه ! سگ حیوانى کثیف و نجس است ، اجازه فرما آن را از این جا دور کنیم ؟
امام علیه السلام فرمود: آزادش بگذارید، این سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم که غذا بخورم و حیوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه کند و محروم بماند.(3) 4 - به نقل از زید بن ارقم آورده اند:
روزى پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله در مجلسى هفت عدد سنگ ریزه در دست خود گرفت ؛ و در دست حضرت تسبیح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى علیه السلام ، نیز آن سنگ ریزه ها را در دست گرفت و نیز تسبیح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس ، همان ریگ ها را در دست گرفتند؛ ولى هیچ کلمه اى و حرفى از آن ها شنیده نشد، هنگامى که علّت آن را سؤ ال کردند؟ حضرت فرمود: این سنگ ریزه ها تسبیح خدا نمى گویند، مگر آن که در دست پیامبر و یا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبیح نماید(4)
5 - بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کرده اند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه در میان جمعى از اصحاب ، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آن ها را یکى پس از دیگرى مى گرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود مى پیچید؛ و سپس رهایشان مى نمود تا بروند.
همین بین شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - که در آن مجلس - حضور داشت ، گفت : این که هنر نیست ، من هم مى توانم چنین کارى را انجام دهم ؛ و یکى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپیچد؛ ناگهان مار، نیشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاکت رسید.(5)
----------------------------------------------------
1- بحارالا نوار: ج 44، ص 104، ص 12.
2- بحارالا نوار: ج 43، ص 339، ح 13.
3- بحار الا نوار: ج 43، ص 352، ح 29.
4- اثبات الهداة : ج 2، ص 560، ح 20.
5- اثبات الهداة : ج 2، ص 563، ح 332، مدینة المعاجز: ج 3، ص 240، ح 862.

  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

گفتار امام پیرامون انگیزه‏ هاى صلح 

امام مجتبى ع در پاسخ شخصى که به صلح آن حضرت اعتراض کرد، انگشت روى این حقایق تلخ گذاشته و عوامل و موجبات اقدام خود را چنین بیان نمود:
من به این علت حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذار کردم که اعوان و یارانى براى جنگ با وى نداشتم. اگر یارانى داشتم شبانه روز با او مى‏جنگیدم تا کار یکسره شود. من کوفیان را خوب مى‏شناسم و بارها آنها را امتحان کرده‏ام. آنها مردمان فاسدى هستند که اصلاح نخواهند شد، نه وفا دارند، نه به تعهدات و پیمانهاى خود پایبندند و نه دو نفر با هم موافقند. بر حسب ظاهر به ما اظهار اطاعت و علاقه مى‏کنند، ولى عملاً با دشمنان ما همراهند.(1)
پشواى دوم که از سستى و عدم همکارى یاران خود بشدت ناراحت و متاثر بود، روزى خطبه‏اى ایراد فرمود و طى آن چنین گفت:
در شگفتم از مردمى که نه دین دارند و نه شرم و حیا. واى بر شما! معاویه به هیچ یک از وعده‏هایى که در برابر کشتن من به شما داده، وفا نخواهد کرد. اگر من با معاویه بیعت کنم، وظایف شخصى خود را بهتر از امروز مى‏توانم انجام بدهم، ولى اگر کار به دست معاویه بیفتد، نخواهد گذاشت آیین جدم پیامبر را در جامعه اجرا کنم/
به خدا سوگند (اگر به علت سستى و بیوفایى شما) ناگزیر شوم زمامدارى مسلمانان را به معاویه واگذار کنم، یقین بدانید زیر پرچم حکومت بنى امیه هرگز روى خوشى و شادمانى نخواهید دید و گرفتار انواع اذیتها و آزارها خواهید شد/
هم اکنون گویى به چشم خود مى‏بینم که فردا فرزندان شما بر در خانه فرزندان آنها ایستاده و درخواست آب و نان خواهند کرد؛ آب و نانى که از آن فرزندان شما بوده و خداوند آن را براى آنها قرار داده است، ولى بنى امیه آنها را از در خانه خود رانده و از حق خود محروم خواهند ساخت/
آنگاه امام افزود:
اگر یارانى داشتم که در جنگ با دشمنان خدا با من همکارى مى‏کردند، هرگز خلافت را به معاویه واگذار نمى‏کردم، زیرا خلافت بر بنى امیه حرام است....(2)
امام مجتبى که ماهیت پلید حکومت معاویه را بخوبى مى‏شناخت، روزى در مجلسى که معاویه حاضر بود، سخنانى ایراد کرد و ضمن آن فرمود: «سوگند به خدا، تا زمانى که زمام امور مسلمانان در دست بنى امیه است، مسلمانان روى رفاه و آسایش نخواهند دید»(3)/
و این، هشدارى بود به عراقیان که بر اثر سستى و به امید راحتى و آسایش، تن به جنگ با معاویه ندادند، غافل از اینکه در حکومت معاویه هرگز به امید و آرزوى خود دست نمى‏یابند/
پیمان صلح، و اهداف امام (ع)
پیشواى دوم، هنگامى که بر اثر شرائط نامساعدى که قبلا تشریح شد، جنگ با معاویه را بر خلاف مصالح عالى جامعه اسلامى و حفظ موجودیت اسلام تشخیص داد و ناگزیر صلح و آتش بس را قبول کرد، فوق العاده کوشش نمود تا هدفهاى عالى و مقدس خود را به قدر امکان از رهگذر صلح و به نحو مسالمت‏آمیز تامین کند/
از طرف دیگر، چون معاویه به خاطر برقرار صلح و قبضه نمودن قدرت، حاضر به دادن همه گونه امتیاز بود- به طورى که ورقه سفید امضا شده‏اى براى امام فرستاد و نوشت هر چه در آن ورقه بنویسد مورد قبول وى مى‏باشد.(4)-امام از آمادگى او حداکثر بهره بردارى را نموده و موضوعات مهم و حساس را که در درجه اول اهمیت قرار داشت و از آرمانهاى بزرگ آن حضرت بشمارمى رفت، در پیمان صلح گنجانید و از معاویه تعهد گرفت که به مفاد قرار داد عمل کند/
گر چه متن پیمان صلح در کتب تاریخ، به طور کامل و بترتیب، ذکر نشده است، بلکه هر کدام از مورخان به چند ماده از آن اشاره نموده‏اند، ولى با جمع آورى مواد پراکنده آن از کتب مختلف مى‏توان صورت تقریباً کاملى از آن ترسیم نمود. با یک نظر کوتاه به موضوعاتى که امام در قرار داد قید نموده و براى تحقق آنها پافشارى مى‏کرد، مى‏توان به تدبیر فوق العاده‏اى که حضرت در مقام مبارزه سیاسى براى گرفتن امتیاز از دشمن به کار برده، پى برد/
اینک پیش از آن‏که هر یک از مواد صلحنامه را جداگانه مورد بررسى قرار دهیم، متن پیمان صلح را که در پنج ماده مى‏توان خلاصه کرد، ذیلاً از نظر خوانندگان محترم مى‏گذرانیم:
متن پیمان
ماده اول: حسن بن على (ع) حکومت و زمامدارى را به معاویه واگذارى مى‏کند، مشروط به آنکه معاویه طبق دستور قرآن مجید و روش پیامبر (ص) رفتار کند/
ماده دوم: بعد از معاویه، خلافت از آن حسن بن على (ع) خواهد بود و اگر براى او حادثه‏اى پیش آید حسین بن على (ع) زمام امور مسلمانان را در دست مى‏گیرد. نیز معاویه حق ندارد کسى را به جانشینى خود انتخاب کند/
ماده سوم: بدعت ناسزا گویى و اهانت نسبت به امیر مومنان (ع) و لعن آن حضرت در حال نماز باید متوقف گردد و از على (ع) جزبه نیکى یاد شود.
ماده چهارم: مبلغ پنج میلیون درهم که در بیت المال کوفه موجود است از موضوع تسلیم حکومت به معاویه مستثنا است و باید زیر نظر امام مجتبى (ع) مصرف شود/
نیز معاویه باید در تعیین مقررى و بذل مال، بنى هاشم را بر بنى امیه ترجیح بدهد. همچنین باید معاویه از خراج «دارابگرد» مبلغ یک میلیون درهم در میان بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین که در رکاب امیر مومنان کشته شدند، تقسیم کند.(5)
ماده پنجم: معاویه تعهد مى‏کند که تمام مردم، اعم از سکنه شام و عراق و حجاز، از هر نژادى که باشند، از تعقیب و آزار وى در امان باشند و از گذشته آنها صرفنظر کند احدى از آنها را به سبب فعالیتهاى گذشته‏شان بر ضد حکومت معاویه تحت تعقیب قرار ندهد، و مخصوصاً اهل عراق را به خاطر کینه‏هاى گذشته آزار نکند/
علاوه بر این معاویه تمام یاران على (ع) را، در هر کجا که هستند، امان مى‏دهد که هیچ یک از آنها را نیازارد و جان و مال و ناموس شیعیان و پیران على در امان باشند، و به هیچ وجه تحت تعقیب قرار نگیرند، و کوچکترین ناراحتى براى آنها ایجاد نشود، حق هر کس به وى برسد، و اموالى که از بیت المال در دست شیعیان على (ع) است از آنها پس گرفته نشود/
نیز نباید هیچ گونه خطرى از ناحیه معاویه متوجه حسن بن على (ع) و برادرش حسین بن على (ع) و هیچ کدام از افراد خاندان پیامبر (ص) بشود و نباید در هیچ نقطه‏اى موجبات خوف و ترس آنها را فراهم سازد/
در پایان پیمان، معاویه اکیدا تعهد کرد تمام مواد آن را محترم شمرده دقیقا به مورد اجرا بگذارد. او خدا را بر این مسئله گواه گرفت، و تمام بزرگان و رجال شام نیز گواهى دادند.(6)
بدین ترتیب پیشگویى پیامبر اسلام (ص)، در هنگامى که حسن بن على (ع) هنوز کودکى بیش نبود، تحقق یافت: پیامبر (ص) روزى برفراز منبر، با مشاهده او فرمود:
«این فرزند من سرور مسلمانان است و خداوند بوسیله او در میان دو گروه از مسلمانان صلح برقرار خواهد ساخت.(7)
هدفهاى امام (ع) از صلح با معاویه
بزرگان و زمامداران جهان، هنگامى که اوضاع و شرائط را بر خلاف هدفها و نظریات خود مى‏یابند، همواره سعى مى‏کنند در موارد دوراهى، جانبى را بگیرند که زیان کمترى دربر داشته باشد، و این یک اصل اساسى در محاسبات سیاسى و اجتماعى است.
امام مجتبى (ع) نیز بر اساس همین رویه معقول مى‏کوشید هدفهاى عالى خود را تا آنجا که مقدور است، به طور نسبى تامین نماید. از اینرو هنگامى که ناگزیر شد با معاویه کنار آید، طبق ماده اول با این شرط حکومت را به وى واگذار کرد که در اداره امور جامعه اسلامى تنها بر اساس قوانین قرآن و روش پیامبر (ص) رفتار نماید/
بدیهى است نظر امام تنها رسیدن به قدرت و تشکیل حکومت اسلامى نبود، بلکه هدف اصلى، صیانت و نگهدارى قوانین اسلام در اجتماع و رهبرى جامعه بر اساس این قوانین بود و اگر این روش به وسیله معاویه اجرا مى‏شد، باز تا حدودى هدف اصلى تامین شده بود/
بعلاوه، طبق ماده دوم، پس از مرگ معاویه، حسن بن على (ع) مى‏توانست آزادانه رهبرى جامعه اسلامى را به عهده بگیرد، و با توجه به اینکه معاویه در حدود سى سال از آن حضرت بزرگتر بود (8) و در آن ایام دوران پیرى را مى‏گذرانید و طبق شرائط عادى امید زیادى مى‏رفت که عمر وى چندان طول نکشد، روشن مى‏گردد که این شرط، روى محاسبات عادى تا چه حد به نفع اسلام و مسلمانان بود/
بقیه مواد پیمان نیز هر کدام حائز اهمیت بسیار بود، زیرا در شرائطى که امیر مومنان (ع) در مراسم نماز جمعه و در حال نماز با کمال بى پروایى مورد سب و شتم قرار مى‏گرفت و این کار به صورت یک بدعت ریشه دارى در آمده بود و شیعیان و دوستداران آن حضرت و افراد خاندان پیامبر همه جا مورد تعقیب و در معرض تهدید و شکنجه بودند، ارزش گرفتن چنین تعهدى از معاویه غیر قابل انکار بود/
اجتماع در کوفه
پس از انعقاد پیمان صلح، طرفین همراه قواى خود وارد کوفه شدند و در مسجد بزرگ این شهر گرد آمدند. مردم انتظار داشتند مواد پیمان طى سخنرانیهایى از ناحیه رهبران دو طرف، در حضور مردم، تایید شود تا جاى هیچ گونه شک و تردیدى در اجراى آن باقى نماند/
این انتظار بیجا نبود، ایراد سخنرانى جز در برنامه صلح بود، لذا معاویه بر فراز منبر نشست و خطبه‏اى خواند؛ ولى نه تنها در مورد پایبندى به شرائط صلح تاکیدى نکرد، بلکه باطعنه و همراه با تحقیر چنین گفت:
«من به خاطر این با شما نجنگیدم که نماز و حج به جا آورید و زکات بپردازید! چون مى‏دانم که اینها را نجام مى‏دهید، بلکه براى این با شما جنگیدم که شما را مطیع خود ساخته و بر شما حکومت کنم»/
آنگاه گفت: «آگاه باشید که هر شرط و پیمانى که با حسن بن على (ع) بسته‏ام زیر پاهاى من است، و هیچ گونه ارزشى ندارد.»(9)
بدین ترتیب، معاویه تمام تعهدات خود را زیر پا گذاشت و پیمان صلح را آشکارا نقض کرد/
جنایات معاویه
معاویه به دنبال اعلام این سیاست، نه تنها تعدیلى در روش خود به عمل نیاورد بلکه بیش از پیش بر شدت عمل و جنایت خود افزود/
او بدعت اهانت به ساحت مقدس امیر مومنان (ع) را بیش از گذشته روج داد، عرصه زندگى را بر شیعیان و ویاران بزرگ و وفادار على (ع) فوق العاده تنگ ساخت، شخصیت بزرگى همچون «حجر بن عدى» و عده‏اى دیگر از رجال بزرگ اسلام را به قتل رسانید، و کشتار و شکنجه و فشار در مورد پیروان على (ع) افزایش یافت به طورى که نوعاً شیعیان یا زندانى و یا متوارى شدند و یا دور از خانه و کاشانه خود در محیط فشار و خفقان به سر مى‏بردند/
معاویه نه تنها ماده مربوط به حفظ احترام على (ع) و پیران آن حضرت را زیر پا نهاد، بلکه در مورد خراج «دارابگرد» نیز طبق پیمان رفتار نکرد/
«طبرى» در این باره مى‏نویسد:
«اهل بصره خراج دارابگرد را ندادند و گفتند این مال، متعلق به بیت المال ما و از آن ماست». (10) «ابن اثیر» مى‏نویسد:
«اهل بصره از دادن خراج دارابگرد امتناع ورزیدند و این کار را به دستور معاویه انجام دادند».(11)
بیدارى و آگاهى مردم
مردمى که به سبب تحمل جنگهاى متعدد از جنگ خسته و بیزار بودند و به پیروى از روساى خود و تحت تاثیر تبلیغات و وعده‏هاى فریبنده عمال معاویه دل به صلح و سازش بسته بودند، لازم بود بیدار شوند و متوجه گردندکه به خاطر اظهار ضعف از تحمل عواقب جنگ، و فریفتگى به وعده‏هاى معاویه و پیروى کورکورانه از روساى خود، چه اشتباه بزرگى مرتکب شده‏اند؟! و این ممکن نبود مگر آنکه به چشم خود آثار و عواقب شوم و خطرناک عمل خود را مى‏دیدند/
بعلاوه لازم بود مسلمانان عملاً با چهره اصلى حکومت اموى آشنا شده و به فشارها، محرومیتها، تعقیبهایى مداوم، و خفقانهایى که حکومت اموى به عمل مى‏آورد، پى ببرند/
در حقیقت، آنچه لازم بود امام حسن(ع) و یاران صمیمى او در آن برهه حساس از تاریخ انجام دهند، این بود که این واقعیتها را عریان و بى پرده بر همگان مکشوف سازند و در نتیحه عقول و افکار آنها را براى درک و فهم این حقایق تلخ، و قیام و مبارزه بر ضد آن، آماده سازند.
بنابراین اگر امام مجتبى(ع) صلح کرد، نه براى این بود که شانه از زیر بار مسئولیت خالى کند، بلکه براى این بود که مبارزه را در سطح دیگرى شروع کند.
اتفاقاً حوادثى که پس از انعقاد پیمان صلح به وقوع پیوست به این مطلب کمک کرد و عراقیان را سخت تکان داد. «طبرى» مى‏نویسد: «معاویه(پس از آتش بس) در «نخلیه» (نزدیکى کوفه) اردو زد. در این هنگام گروهى از خوارج بر ضد معاویه قیام کرده وارد شهر کوفه شدند. معاویه یک ستون نظامى از شامیان را به جنگ آنها فرستاد. خوارج آنها را شکست دادند. معاویه به اهل کوفه دستور داد خوارج را سرکوب سازند، و تهدید کرد که اگر با خوارج نجنگند، در امان نخواهند بود!» (12)
بدین ترتیب مردم عراق که حاضر به جنگ در رکاب امیرمومنان و حسن بن على(ع) نبودند، از طرف معاویه که دشمن مشترک آنها و خوارج بود،مجبور به جنگ با خوارج شدند! و این نشان داد که در حکومت معاویه هرگز به صلح و آرامشى که آرزو مى‏کردند نخواهند رسید/
سیاست تهدید و گرسنگى
علاوه بر این، معاویه برنامه ضد انسانى دامنه دارى را که باید اسم آن را برنامه تهدید و گرسنگى گذاشت، بر ضد عراقیان به مورد اجرا گذاشت و آنها را از هستى ساقط کرد.
معاویه از یک طرف مردم عراق را در معرض همه گونه فشار و تهدید قرار داد و از طرف دیگر حقوق و مزایاى آنها راقطع کرد.
«ابن ابى الحدید»، دانشمند مشهور جهان تسنن، مى‏نویسد: شیعیان در هر جا که بودند به قتل رسیدند. بنى امیه دستها و پاهاى اشخاص را به احتمال اینکه از شیعیان هستند،بریدند. هر کس که معروف به دوستدارى و دلبستگى به خاندان پیامبر(ص) بود، زندانى شد، یا مالش به غارت رفت، و یا خانه‏اش را ویران کردند.
شدت فشار و تضییقات نسبت به شیعیان به حدى رسید که اتهام به دوستى على(ع) از اتهام به کفر و بیدینى بدتر شمرده مى‏شد! و عواقب سخت‏ترى به دنبال داشت!
در اجراى این سیاست خشونت‏آمیز، وضع اهل کوفه از همه بدتر بود زیرا کوفه مرکز شیعیان امیرمومنان(ع) شمرده مى‏شد.
معاویه«زیاد بن سمیه» را حاکم کوفه قرار داد و بعدها فرمانروایى بصره را نیز به وى محول کرد. زیاد که روزى در صف یاران على(ع) بود و همه آنها را بخوبى مى‏شناخت، پیدا کرده و کشت، تهدید کرد، دستها و پاهاى آنها را قطع کرد، نابینا ساخت، بر شاخه درختان خرما به دار آویخت و از عراق پراکنده نمود، به طورى که احدى از شخصیتهاى معروف شیعه در عراق باقى نماند.
اوج فشار در کوفه و بصره
چنانکه اشاره شد، مردم عراق و مخصوصاً کوفه بیش از دیگران زیر فشار قرار گرفته بودند، به طورى که وقتى به خانه دوستان و افراد مورد وثوق و اطمینان خود رفت و آمد مى‏کردند و اسرار خود را با آنها در میان مى‏گذاشتند،چون از خدمتکار صاحبخانه مى‏ترسیدند، مادام که از آنها سوگندهاى مؤکد نمى‏گرفتند که آنها را لو ندهند، گفتگو را آغاز نمى‏کردند!
معاویه طى بخشنامه‏اى به عمال و فرمانداران خو در سراسر کشور نوشت که شهادت هیچ یک از شیعیان و خاندان على(ع) را نپذیرند!
وى طى بخشنامه دیگرى چنین نوشت: «اگر دو نفر شهادت دادند که شخصى، از دوستدادان على(ع) و خاندان او است، اسمش را از دفتر بیت المال حذف کنید و حقوق و مقررى او را قطع نمایید»!
زیاد که بتناوب شش ماه در کوفه و شش ماه در بصره حکومت مى‏کرد، «سمرْ بن جندب» را به جاى خود در بصره گذاشت تا در غیاب وى امور شهر را اداره کند. سمره در این مدت هشت هزار نفر را به قتل رسانید. زیاد به وى گفت: آیا نمى‏ترسى که در میان آنها یک نفر بیگناه را کشته باشى؟ گفت: اگر دو برابر آنها رانیز مى‏کشتم هرگز از چنین چیزى نمى‏ترسیدم!
«ابو سوار عدوى» مى‏گوید: سمره در بامداد یک روز چهل و هفت نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند/
----------------------------------
1-مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبْ الاسلامیْ، 1393 ه'.ق، ج 44، ص 147 - طبرسى، احتجاج، نجف ،المطبعْ المرتضویْ، ص 157/
2-شبر، سید عبدالله، جلأالعیون، قم، مکتبْ بصیرتى، ج 1، ص 345-346/
3-ابن ابى الحدید، شرح نهج البلاغه، قاهره، داراحیأ الکتب العربیْ، 1961 م، ج 16، ص 28/
4-ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص 405 - ابن عبدالبر، الاستیعاب فى معرفْ الاصحاب، (در حاشیه الاصابه)، ط 1، بیروت، دار احیأ التراث العربى، 1328 ه.ق، ج‏1، ص 371 - محمد بن جریر الطبرى، همان کتاب، ج 6، ص 93/
5-دارابگر یکى از پنج شهرستان ایالت فارس در قدیم بوده است. (لغتنامه دهخدا، لغت داربجرد). شاید علت انتخاب خراج «دارابگرد» این باشد که این شهر طبق اسناد تاریخى، بدون جنگ تسلیم ارتش اسلام شد و مردم آن با مسلمانان پیمان صلح بستند. خراج آن طبق قوانین اسلام، اختصاص به پیامبر و خاندان آن حضرت و یتیمان و تهیدستان و درماندگان راه داشت. از اینرو امام مجتبى (ع) شرط کرد که خراج این شهر به بازماندگان شهداى جنگ جمل و صفین پرداخت شود زیرا درآمد آنجا، همچنانکه گفته شد، به خود آن حضرت تعلق داشت. بعلاوه، بازماندگان نیازمند شهید این دو جنگ که بى سرپرست بودند، یکى از موارد مصرف این خراج به شمار مى‏رفتند (مجلسى، بحارالانوار، تهران، المکتبه الاسلامیه، 1393 ه.ق، ج 44، ص 10)/
6-مشروح پیمان صلح را در کتاب «صلح الحسن» تالیف شیخ راضى آل یاسین (ط 2، منشورات دارالکتب العراقیْ فى الکاظمیْ) ص 259-261 مطالعه فرمایید/
7-این پیشگویى با اندکى اختلاف در الفاظ، در کتب و مآخذ یاد شده در زیر، از آن حضرت نقل شده است:
تذکرْ الحواص، ص 194 - اسدالغابْ، ج 2، ص 12 - نورالابصار، ص 121- الفصول المهمه، ابن صباغ مالکى، ص 158 - الاصابْ، ج 1، ص 330- کشف الغمْ، ترجمه فارسى، ج 2، ص 98- تهذیب التهذیب، ج 2، ص 298 - الصواعق المحرقه، ص 82- البدایه و النهایه، ج 8، ص 36- الاستیعاب، (در حاشیه الاصابه) ج 1، ص 369- حلیه الاولیأ، ج 2، ص 35- اسعاف الراغبین (در حاشیه نور الابصار)- مسند احمد حنبل، ج 5، ص 38 و 44 - عمدْ الطالب، ص 65 - الطبقات الکبرى عبدالوهاب شعرانى، ج 1، ص 26 - انساب الاشراف، ج 3، ص 42/
8-آل یاسین، همان کتاب، ص 278/
9-ابن ابى الحدید، همان کتاب، ج 16، ص 15 - ابوالفرج الاصفهانى، مقاتل الطالبیین، نجف، منشورات المکتبْ الحیدریْ، 1385 ه'.ق، ص 45- شیخ مفید، الارشاد، قم، منشورات مکتبْ بصیرتى، ص 191/
ابوالفرج مى‏گوید: معاویه به این خطبه را پیش از ورود به کوفه ایراد کرد/
10-محمد بن جریر الطبرى، تاریخ الامم و الملوک، بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95/
11-الکامل فى التاریخ، بیروت، دارصادر، ج 3، ص .405 بلاذرى نیز مى‏نویسد:
«معاویه به فرماندار خود در بصره تصمیم دستور داد مردم را برضد حسن بن على تحریک کند. او نیز این ماموریت را انجام داد و در نتیجه تحریکات وى، اهل بصره داد وفریاد به راه انداختند و گفتند: این مال، متعلق به بیت المال است، چرا آن را به دیگران بدهیم!» (انساب الاشراف، تحقیق: شیخ محمد باقر محمودى بیروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1397 ه.ق، ص 47/)
12-تاریخ الامم و الملوک،بیروت، دارالقاموس الحدیث، ج 6، ص 95/

  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

بررسى علل صلح (آتش بس) امام حسن (ع)

مهمترین و حساسترین بخش زندگانى امام مجتبى، که مورد بحث و گفتگوى فراوان واقع شده و موجب خرده‏گیرى دوستان کوته بین و دشمنان مغرض یا بى اطلاع گردیده است، ماجراى صلح آن حضرت با معاویه و کناره‏گیرى اجبارى ایشان از صحنه خلافت و حکومت اسلامى است/
گروهى، با مطالعه زندگانى حضرت مجتبى ع و حوادث آن روز، این سوالها را مطرح مى‏سازند که چرا امام حسن (ع) با معاویه صلح کرد؟ مگر پس از شهادت امیر مؤمنان (ع) شیعیان و پیران على با فرزندش حسن مجتبى (ع)بیعت نکرده بودند؟
آیا بهتر نبود که آنچه را بعدا امام حسین (ع) انجام داد، امام حسن (ع) پیشتر انجام مى‏داد و در برابر معاویه قیام مى‏کرد، و آنگاه یا پیروز مى‏شد و یا با شهادت خود حکومت معاویه را متزلزل مى‏ساخت؟
پیش از آنکه به پاسخ این سوالها بپردازیم، لازم است مقدمتاً سه نکته را یاد آورى کنیم:
1- مبارزات حسن بن على (ع) پیش از دوران امامت
امام حسن (ع)، به شهادت تاریخ، فردى سخت شجاع و با شهامت بود و هرگز ترس و بیم در وجود او راه نداشت. او در راه پیشرفت اسلام از هیچ گونه جانبازى دریغ نمى‏ورزید و همواره آماده مجاهدت در راه خدا بود/
در جنگ جمل‏
امام مجتبى (ع) در جنگ جمل، در رکاب پدر خود امیر مومنان (ع) در خط مقدم جبهه مى‏جنگید و از یاران دلاور و شجاع على ع سبقت مى‏گرفت و بر قلب سپاه دشمن حملات سختى مى‏کرد.(1)
پیش از شروع جنگ نیز، به دستور پدر، همراه عمار یاسر و تنى چند از یاران امیرمومنان (ع) وارد کوفه شد و مردم کوفه را جهت شرکت در این جهاد دعوت کرد.(2)
او وقتى وارد کوفه شد که هنوز «ابوموسى اشعرى» یکى از مهره‏هاى حکومت عثمان بر سر کار بود و با حکومت عادلانه امیر مومنان (ع) مخالفت نموده و از جنبش مسلمانان در جهت پشتیبانى از مبارزه آن حضرت با پیمان شکنان جلوگیرى مى‏کرد، با این کار حسن بن على (ع) توانست بر رغم کار شکنیهاى ابوموسى و همدستانش متجاوز از 9 هزار نفر را از شهر کوفه به میدان جنگ گسیل دارد.(3)
در جنگ صفین
نیز در جنگ صفین، در بسیج عمومى نیروها و گسیل داشتن ارتش امیر مومنان (ع) براى جنگ با سپاه معاویه، نقش مهمى به عهده داشت و با سخنان پرشور و مهیج خویش، مردم کوفه را به جهاد در رکاب امیر مومنان (ع) و سرکوبى خائنان و دشمنان اسلام دعوت نمود.(4)
آمادگى او براى جانبازى در راه حق به قدرى بود که امیر مومنان در جنگ صفین از یاران خود خواست که او و برادرش حسین بن على (ع) را از دامه جنگ با دشمن باز دارند تا نسل پیامبر (ص) با کشته شدن این دو شخصیت از بین نرود.(5)
2- مناظرات کوبنده امام مجتبى (ع) با بنى امیه
امام حسن مجتبى ع هرگز در بیان حق و دفاع از حریم اسلام نرمش نشان نمى‏داد. او علناً از اعمال ضد اسلامى معاویه انتقاد مى‏کرد و سوابق زشت و ننگین معاویه و دودمان بنى امیه را بى پروا فاش مى‏ساخت/
مناظرات و احتجاجهاى مهیج و کوبنده حضرت مجتبى (ع) با معاویه و مزدوران و طرفداران او نظیر: عمرو عاص، عتبه بن ابى سفیان، ولید بن عقبه، مغیره بن شعبه، و مروان حکم، شاهد این معنا است.(6)
حضرت مجتبى (ع) حتى پس از انعقاد پیمان صلح که قدرت معاویه افزایش یافت و موقعیتش بیش از پیش تثبیت شد، بعد از ورود معاویه، به کوفه، برفراز منبر نشست و انگیزه‏هاى صلح خود و امتیازات خاندان على را بیان نمود و آنگاه در حضور هر دو گروه با اشاره به نقاط ضعف معاویه با شدت و صراحت از روش او انتقاد کرد.(7)
پس از شهادت امیرمومنان و صلح امام حسن (ع) خوارج تمام قواى خود را بر ضد معاویه بسیج کردند. در کوفه به معاویه خبر رسید که «حوثره اسدى»، یکى از سران خوارج، بر ضد او قیام کرده و سپاهى دور خود گرد آورده است/
معاویه، براى تثبیت موقعیت خود و براى آنکه وانمود کند که امام مجتبى (ع) مطیع و پیرو اوست، به آن حضرت که راه مدینه را در پیش گرفته بود، پیام فرستاد که شورش حوثره را سرکوب سازد و سپس به سفر خود ادامه دهد!
امام (ع) به پیام او پاسخ داد که: من براى حفظ جان مسلمانان دست از سر تو برداشتم (از جنگ با تو خوددارى کردم) و این معنا موجب نمى‏شود که از جانب تو با دیگران بجنگم. اگر قرار به جنگ باشد، پیش از هر کس باید با تو بجنگم، چه، مبارزه با تو از جنگ با خوارج لازمتر است. (8)
در این جملات روح سلحشورى و حماسه موح مى‏زند، بویژه این تعبیر که با کمال عظمت، معاویه را تحقیر نموده مى‏فرماید: دست از سر تو برداشتم (فانى ترکتک لصلاح الامْ)/
3- قانون صلح در اسلام
باید توجه داشت که در آیین اسلام قانون واحدى بنام جنگ و جهاد وجود ندارد، بلکه همانطور که اسلام در شرائط خاصى دستور مى‏دهد مسلمانان با دشمن بجنگند، همچنین دستور داده است که اگر نبرد براى پیشبرد هدف موثر نباشد، از در صلح وارد شوند. ما در تاریخ حیات پیامبر اسلام (ص) این هر دو صحنه را مشاهده مى‏کنیم: پیامبر اسلام که در بدر، احد، احزاب، و حنین دست به نبرد زد، در شرائط دیگرى که پیروزى را غیر ممکن مى‏دید، ناگزیر با دشمنان اسلام قرار داد صلح بست و موقتاً از دست زدن به جنگ و اقدام حاد خوددارى نمود تا در پرتو آن پیشرفت اسلام تضمین گردد. پیمان پیامبر (ص) با «بنى ضمره» و «بنى اشجع» و نیز با اهل مکه (در حدیبیه) از جمله این موارد به شمار مى‏رود.(9)
بنابراین، همانگونه که پیامبر اسلام (ص) بر اساس مصالح عالیترى که احیانا آن روز براى عده‏اى قابل درک نبود، موقتاً با دشمن کنار آمد، حضرت مجتبى (ع) نیز، که از جانب رهبر و پیشواى دینى بود و به تمام جهات و جوانب قضیه بهتر از هر کس دیگر آگاهى داشت، با درو اندیشى خاصى صلاح جامعه اسلامى را در عدم ادامه جنگ تشخیص داد. از اینرو این موضوع نباید موجب خرده‏گیرى گردد، بلکه باید روش آن حضرت عیناً مثل پیامبر (ص) تلقى شود/
اینک براى آنکه انگیزه‏ها و آثار صلح آن حضرت بهتر روشن شود، لازم است تاریخ را ورق بزنیم و این مسئله را با استناد به مدرک اصیل تاریخى بررسى کنیم:
اجمالا باید گفت: حضرت مجتبى (ع) در واقع صلح نکرد، بلکه صلح بر او تحمیل شد. یعنى، اوضاع و شرائط نامساعد و عوامل مختلف دست به دست هم داده وضعى به وجود آورد که صلح به عنوان یک مسئله ضرورى بر امام تحمیل گردید و حضرت جز پذیرفتن صلح چاره‏اى ندید، به گونه‏اى که هر کس دیگر به جاى حضرت بود و در شرائط او قرار مى‏گرفت، چاره‏اى جز قبول صلح نمى‏داشت؛ زیرا هم اوضاع و شرائط خارجى کشور اسلامى، و هم وضع داخلى عراق و اردوى حضرت، هیچ کدام مقتضى ادامه جنگ نبود. ذیلاً این موضوعات را جداگانه مورد بررسى قرار مى‏دهیم:
از نظر سیاست خارجى
از نظر سیاست خارجى آن روز، جنگ داخلى مسلمانان به سود جهان اسلام نبود؛ زیرا امپراتورى روم شرقى که ضربتهاى سختى از اسلام خورده بود، همواره مترصد فرصت مناسبى بود تا ضربت موثر و تلافى جویانه‏اى بر پیکر اسلام وارد کند و خود را از نفوذ اسلام آسوده سازد/
وقتى که گزارش صف آرایى سپاه امام حسن و معاویه در برابر یکدیگر، به سران روم شرقى رسید، زمامداران روم فکر کردند که بهترین فرصت ممکن براى تحقق بخشیدن به هدفهاى خود را به دست آورده‏اند، لذا با سپاهى عظیم عازم حمله به کشور اسلامى شدند تا انتقام خود را از مسلمانان بگیرند. آیا در چنین شرائطى، شخصى مثل امام حسن (ع) که رسالت حفظ اساس اسلامى را به عهده داشت، جز این راهى داشت که با قبول صلح، این خطر بزرگ را از جهان اسلام دفع کند، ولو آنکه به قیمت فشار روحى و سرزنشهاى دوستان کوته بین تمام شود؟
«یعقوبى»، مورخ معروف، مى‏نویسد: هنگام بازگشت معاویه به شام (پس از صلح با امام حسن) به وى گزارش رسید که امپراتور روم با سپاه منظم و بزرگى به منظور حمله به کشور اسلامى از روم حرکت کرده است.
معاویه چون قدرت مقابله با چنین قواى بزرگى را نداشت، با آنها پیمان صلح بست و متعهد شد صد هزار دینار به دولت روم شرقى بپردازد.(10)
این سند تاریخى نشان مى‏دهد که هنگام کشمکش دو طرف در جامعه اسلامى، دشمن مشترک مسلمانان با استفاده از این فرصت، آماده حمله بود و کشور اسلامى در معرض یک خطر جدى قرار داشت و اگر جنگ میان نیروهاى امام حسن و معاویه در مى‏گرفت، کسى که پیروز مى‏شد، امپراتورى روم شرقى بود نه حسن بن على (ع) و نه معاویه!! ولى این خطر با تدبیر و دوراندیشى و گذشت امام بر طرف شد/
امام باقر (ع) به شخصى که بر صلح امام حسن ع خرده مى‏گرفت، فرمود: اگر امام حسن این کار را نمى‏کرد خطر بزرگى به دنبال داشت.(11)
از نظر سیاست داخلى
شک نیست که هر زمامدار و فرماندهى اگر بخواهد در میدان جنگ بر دشمن پیروز گردد، باید از جبهه داخلى نیرومند و متشکل و هماهنگى برخوردار باشد و بدون داشتن چنین نیرویى، شرکت در جنگ مسلحانه نتیجه‏اى جز شکست ذلتبار نخواهد داشت/
در بررسى علل صلح امام مجتبى (ع) از نظر سیاست داخلى، مهمترین موضوعى که به چشم مى‏خورد، فقدان جبهه نیرومند و متشکل داخلى است، زیرا مردم عراق و مخصوصا مردم کوفه، در عصر حضرت مجتبى (ع) نه آمادگى روحى براى نبرد داشتند و نه تشکیل و هماهنگى و اتحاد/
خستگى از جنگ
جنگ جمل و صفین و نهروان، و همچنین جنگهاى توام با تلفاتى که بعد از جریان حکمیت، میان واحدهاى ارتش معاویه و نیروهاى امیر مومنان (ع) در عراق و حجاز و یمن درگرفت، در میان بسیارى از یاران على ع یک نوع خستگى از جنگ و علاقه به صلح و متارکه جنگ ایجاد کرد، زیرا طى پنج سال خلافت امیرالمومنین علیه السلام- یاران آن حضرت هیچ وقت اسلحه به زمین ننهادند مگر به قصد آنکه فردا در جنگ دیگرى مشارکت کنند. از طرف دیگر، جنگ آنها با بیگانگان نبود، بلکه در واقع با اقوام و برادران و آشنایان دیروزى آنان بود که اینک در جبهه معاویه مستقر شده بودند.(12) مردم عراق در واقع با این دست و آن دست کردن، و کندى درگسیل داشتن نیروها براى جنگ با گروههاى مختلف شام که به حجاز و یمن و حدود عراق شبیخون مى‏زدند، عافیت‏طلبى و خستگى ازجنگ را نشان مى‏دادند، و اینکه عراقیان دعوت مجدد امیرمومنان- علیه السلام- را به جنگ صفین بکندى اجابت‏نمودند، نشانه همین خستگى بود.(13)
دکتر«طه حسین» پس از نقل ماجراى حکمیت و پیچیده‏تر شدن اوضاع در پایان حنگ صفین، مى‏نویسد: سپس(على) تصمیم گرقت رهسپار شام گردد، اما منافقان اصحابش پیشنهاد کردند که به کوفه بازکردد تا پس از جنگ، کارهاى خود را روبراه کنند و با جمعیت و آمادگى بیشترى به سوى دشمن روى آورند. على- علیه السلام- آنان را به کوفه باز آورد، لیکن دیگر از کوفه بیرون نرفت؛ چه؛ یارانش به خانه‏هاى خود رفتید و به کارهاى خود سرگرم شدند و به قدرى‏در کار جنگ سستى و بى رغبتى نشان دادند که على- علیه السلام- را از خود نامید ساختند على(ع) پیوسته‏آنها را به جهاد مى‏خواند و در دعوت خویش اصرار مى‏ورزید، لیکن نه مى‏شنیدند و نه مى‏پذیرند، تا آنجا که‏روزى در خطبه خود گفت: با نافرمانى خود، رأى مرا تباه ساختید و کار به جایى رسید که قریش گفتند: پسر ابى طالب مردى است دلیر، لیکن با جنگ آشنایى ندارد. پدرشان خوب، چه کسى علم جنگ را بهتر از من مى‏داند؟!.(14)
پس از شهادت امیرمنان (ع) که حسن بن على به خلافت رسید، این پدیده بشدت آشکار شد و مخصوصا هنگامى که امام حسن مردم را به جنگ اهل شام دعوت نمود مردم خیلى بکندى آماده شدند. هنگامى که خبر حرکت سپاه معاویه به سوى کوفه به امام مجتبى(ع) رسید، دستور داد مردم در مسجد جمع شوند. آنگاه خصبه‏اى آغاز کرد و پس از اشاره به بسیج نیروهاى معاویه، مردم را به جهاد در راه خدا و ایستادگى در مبارزه با پیروان باطل دعوت نمود و لزوم صبر و فداکارى و تحمل دشواریها را گوشزد کرد امام(ع) با اطلاعى که از روحیه مردم داشت، نگران بود که دعوت او را احابت نکنند. اتفاقاً همین طور شد و پس از پایان خطبه جنگى مهیج حضرت، همه سکوت کردند و احدى سخنان آن حضرت را تایید نکرد! این صحنه به قدرى اسف‏انگیز و تکان دهنده بود که یکى از یاران دلیر و شحاع امیر مومنان(ع) که در مجلس حضور داشت، مردم را به خاطر این سستى و افسردگى بشدت توبیخ کرد و آنها را قهرمامان دروغین و مردمى ترسو و فاقد شجاعت خواند و از آنها دعوت کرد که در رکاب امام براى جنگ اهل شام آماده گردند.(15)
این سند تاریخى نشان مى‏دهد که مردم عراق تا چه حد به سستى و بى حالى گراییده بودند و آتش شور و سلحشورى و مجاهدت، در آنها خاموش شده بود و حاضر نبودند در جنگ شرکت کنند. سرانجام پس از فعالیتها و سخنرانیهاى عدهاى از یاران بزرگ حضرت مجتبى به منظور بسیج نیروها و تحریک مردم براى جنگ، امام(ع) با عده کمى کوفه را ترک گفت و محلى در نزدیکى کوفه بنام«نخیله» را اردوگاه قرار داد و پس از ده روز اقامت در «نخیله» به انتظار رسیدن قواى تازه، جمعا «چهار هزار نفر» در اردوگاه حضرت گردد آمدند! به همین جهت امام ناگزیر شد دوباره به کوفه برگردد و اقدامات تازه و جدیترى جهت گردآورى سپاه به عمل بیاورد.(16)
جامعه‏اى با عناصر متضاد
علاوه بر این، جامعه عراق آن روز یک جامعه متشکل و فشرده و متحد نبود، بلکه از قشرها و گروههاى مختلف و متضادى تشکیل یافته بود که بعضاً هیچ گونه هماهنگى و تناسبى با یکدیگر نداشتند. پیروان و طرفداران حزب خطرناک اموى، گروه خوارح که جنگ با هر دو اردوگاه را واجب مى‏شمردند، مسلمانان غیر عرب که از نقاط دیگر در عراق گرد آمده بودند و تعدادشان به بیست هزار نفر مى‏رسید و بالاخره گروهى که عقیده ثابتى نداشتندو و در ترجیح یکى از طرفین بر دیگرى در تردید بودند، عناصر تشکیل دهنده جامعه آن روز عراق و کوفه به شمار مى‏رفتند. پیروان و شیعیان خاص امیر مؤمنان(ع) نیز یکى دیگر از این عناصر محسوب مى‏شدند.(17)
سپاهى ناهماهنگ‏
این چند دستگى و اختلاف عقیده و تشتت و پراکندگى، طبعاً در صفوف سپاه امام مجتبى(ع) نیز منعکس شده و آن را به صورت ارتشى ناهماهنگ باترکیب ناجور در آورده بود، ازینرو در مقابله با دشمن خارجى به هیچ وجه نمى‏شد به چنین سپاهى اعتماد کرد. استاد شیعه، مرحوم شیخ مفید، و دیگر مورخان در مورد این پدیده خطرناک در سپاه امام حسن(ع) مى‏نویسند: «عراقیان خیلى بکندى و بى علاقگى براى جنگ آماده شدند و سپاهى که امام حسن(ع) بسیج نمود، از گروههاى مختلفى تشکیل مى‏شد که عبارت بودند از: 1- شیعیان و طرفداران امیرمؤمنان(ع) 2- خوارج که از هر وسیله‏اى براى جنگ با معاویه استفاده مى‏کردند(و شرکت آنها در صفوف سپاهیان امام به خاطر دشمنى با معاویه بود، نه دوستى با امام حسن)؛ 3- افراد سود جو و دنیا پرست که به طمع منافع مادى در سپاه امام نظر آنان چندان بر معاویه ترجیح نداشت؛ 5- و بالاخره گروهى که نه به خاطر دین، بلکه از روى تعصب عشیرگى و صرفاً به پیروى از رئیس قبیله خود، براى جنگ حاضر شده بودند.(18) بدین ترتیب سپاه حضرت مجتبى(ع) فاقد یکپارچگى و انسجام لازم جهت مقابله با دشمن نیرومندى چون معاویه بود/
سندى گویا
شاید هیچ سندى در ترسیم دور نماى جامعه متشتت و پراکنده آن روز عراق و نشان دادن سستى عراقیان در کار جنگ، گویاتر و رساتر از گفتار خود آن حضرت نباشد. حضرت مجتبى (ع) در «مدائن» یعنى آخرین نقطه‏اى که سپاه امام تا آنجا پیشروى کرد، سخنرانى جامع و مهیجى ایراد نمود و طى آن چنین فرمود:
هیچ شک و تردیدى ما را از مقابله با اهل شام باز نمى‏دارد. ما در گذشته به نیروى استقامت و تفاهم داخلى شما، با اهل شام مى‏جنگیدیم، ولى امروز بر اثر کینه‏ها اتحاد و تفاهم از میان شما رخت بر بسته، استقامت خود را از دست داده و زبان به شکوه گشوده‏اید.
وقتى که به جنگ صفین روانه مى‏شدید دین خود را بر منافع دنیا مقدم مى‏داشتید، ولى امروز منافع خود را بر دین خود مقدم مى‏دارید. ما همان گونه هستیم که در گذشته بودیم، ولى شما نسبت به ما آن گونه که بودید وفادار نیستید/
عده‏اى از شما، کسان و بستگان خود را در جنگ صفین، و عده‏اى دیگر کسان خود را در نهروان از دست داده‏اند. گروه اول، بر کشتگان خود اشک مى‏ریزند؛ و گروه دوم، خونبهاى کشتگان خود را مى‏خواهند؛ و بقیه نیز از پیروى ما سرپیچى مى‏کنند!
معاویه پیشنهادى به ما کرده است که دور از انصاف، و بر خلاف هدف بلند و عزت ما است. اینک اگر آماده کشته شدن در راه خدا هستید، بگویید تا با او در مبارزه برخیزم و با شمشیر پاسخ او را بدهیم و اگر طالب زندگى و عافیت هستید، اعلام کنید تا پیشنهاد او را بپذیرم و رضایت شما را تامین کنیم/
سخن امام که به اینجا رسید، مردم از هر طرف فریاد زدند: «البقیْ، البقیْ»: ما زندگى مى‏خواهیم، ما مى‏خواهیم زنده بمانیم! (19)
آیا با اتکا به چنین سپاه فاقد روحیه رزمندگى، چگونه ممکن بود امام ع با دشمن نیرومندى مثل معاویه وارد جنگ شود؟ آیا با چنین سپاهى، که از عناصر متضادى تشکیل شده بود و با کوچکترین غفلت احتمال مى‏رفت خود خطرزا باشد، هرگز امید پیروزى مى‏رفت؟
اگر فرضا امام حسن (ع) و معاویه جاى خود را عوض مى‏کردند و معاویه در رأس چنین سپاهى قرار مى‏گرفت، آیا مى‏توانست جز کارى که امام حسن (ع) کرد، بکند؟
آرى همین عوامل دست به دست هم داد و جامعه اسلامى را تا دو قدمى خطر قطعى نزدیک ساخت و حوادث تلخى به وجود آورد که شرح آن را ذیلا مى‏خوانید/

  • مهدی شرکایی
۱۸
خرداد

چهل حدیث گهربار منتخب

الَ الا مامُ الْحَسَنُ الْمُجتبى علیه الصلوة السّلام :

1 - مَنْ عَبَدَاللّهَ، عبَّدَاللّهُ لَهُ کُلَّ شَىْءٍ.(1)
ترجمه :
فرمود: هر کسى که خداوند را عبادت و اطاعت کند، خداى متعال همه چیزها را مطیع او گرداند.

2 - قالَ علیه السلام : وَنَحْنُ رَیْحانَتا رَسُولِ اللّهِ، وَسَیِّدا شَبابِ اءهْلِ الْجَنّةِ، فَلَعَنَ اللّهُ مَنْ یَتَقَدَّمُ، اَوْ یُقَدِّمُ عَلَیْنا اَحَدا.(2)
ترجمه :
ه دنباله وصیّتش در حضور جمعى از اءصحاب فرمود: و ما دو نفر - یعنى حضرت و برادرش امام حسین علیهما السلام - ریحانه رسول اللّه صلى الله علیه و آله و دو سرور جوانان اهل بهشت هستیم ، پس خدا لعنت کند کسى را که بر ما پیشقدم شود یا دیگرى را بر ما مقدّم دارد.

3 - قالَ علیه السلام : وَ إ نّ حُبَّنا لَیُساقِطُ الذُّنُوبَ مِنْ بَنى آدَم ، کَما یُساقِطُ الرّیحُ الْوَرَقَ مِنَ الشَّجَرِ.(3)
ترجمه :
فرمود: همانا محبّت و دوستى با ما (اهل بیت رسول اللّه صلى الله علیه و آله ) سبب ریزش گناهان - از نامه اعمال - مى شود، همان طورى که وزش باد، برگ درختان را مى ریزد.
4 - قالَ علیه السلام : لَقَدْ فارَقَکُمْ رَجُلٌ بِالاْ مْسِ لَمْ یَسبِقْهُ الاْ وَّلُونَ، وَلا یُدْرِکُهُ اءَلاَّْخِرُونَ.(4)
ترجمه :
پس از شهادت پدرش امیرالمؤ منین علىّ علیه السلام ، در جمع اصحاب فرمود:
شخصى از میان شماها رفت که در گذشته مانند او نیامده است ، و کسى در آینده نمى تواند هم تراز او قرار گیرد.

5 - قالَ علیه السلام : مَنْ قَرَءَ الْقُرْآنَ کانَتْ لَهُ دَعْوَةٌ مُجابَةٌ، إ مّا مُعَجَّلةٌ وَإ مّا مُؤ جَلَّةٌ.(5)
ترجمه :
فرمود: کسى که قرآن را - با دقّت - قرائت نماید، در پایان آن - اگر مصلحت باشد - دعایش سریع مستجاب خواهد شد - و اگر مصلحت نباشد - در آینده مستجاب مى گردد.

6 - قالَ علیه السلام : إ نّ هذَا الْقُرْآنَ فیهِ مَصابیحُ النُّورِ وَشِفاءُ الصُّدُورِ.(6)
ترجمه :
فرمود: همانا در این قرآن چراغ هاى هدایت به سوى نور و سعادت موجود است و این قرآن شفاى دل ها و سینه ها است .

7 - قالَ علیه السلام : مَنَ صَلّى ، فَجَلَسَ فى مُصَلاّه إ لى طُلُوعِ الشّمسِ کانَ لَهُ سَتْرا مِنَ النّارِ.(7)
ترجمه :
فرمود: هر که نماز - صبح - را به خواند و در جایگاه خود بنشیند تا خورشید طلوع کند، برایش پوششى از آتش خواهد بود.

8 - قالَ علیه السلام :إ نَّ اللّهَ جَعَلَ شَهْرَ رَمَضانَ مِضْمارا لِخَلْقِهِ، فَیَسْتَبِقُونَ فیهِ بِطاعَتِهِ إِلى مَرْضاتِهِ، فَسَبَقَ قَوْمٌ فَفَازُوا، وَقَصَّرَ آخَرُونَ فَخابُوا.(8)
ترجمه :
فرمود: خداوند متعال ماه رمضان را براى بندگان خود میدان مسابقه قرار داد.
پس عدّه اى در آن ماه با اطاعت و عبادت به سعادت و خوشنودى الهى از یکدیگر سبقت خواهند گرفت و گروهى از روى بى توجّهى و سهل انگارى خسارت و ضرر مى نمایند.

9 - قالَ علیه السلام : مَنْ اءدامَ الاْ خْتِلافَ إ لَى الْمَسْجِدِ اءصابَ إ حْدى ثَمانٍ: آیَةً مُحْکَمَةً، اءَخاً مُسْتَفادا، وَعِلْما مُسْتَطْرَفا، وَرَحْمَةً مُنْتَظِرَةً، وَکَلِمَةً تَدُلُّهُ عَلَى الْهُدى ، اَوْ تَرُدُّهُ عَنْ الرَّدى ، وَتَرْکَ الذُّنُوبِ حَیاءً اَوْ خَشْیَةً.(9)
ترجمه :
ت - خود را در مسجد قرار دهد یکى از هشت فایده شاملش مى گردد: برهان ونشانه اى - براى معرفت -، دوست و برادرى سودمند، دانش واطلاعاتى جامع ، رحمت و محبّت عمومى ، سخن و مطلبى که او را هدایت گر باشد، - توفیق إ جبارى - در ترک گناه به جهت شرم از مردم و یا به جهت ترس از عقاب .

10 - قالَ علیه السلام : مَنْ أ کْثَرَ مُجالِسَة الْعُلَماءِ اءطْلَقَ عِقالَ لِسانِهِ، وَ فَتَقَ مَراتِقَ ذِهْنِهِ، وَ سَرَّ ما وَجَدَ مِنَ الزِّیادَةِ فى نَفْسِهِ، وَکانَتْ لَهُ وَلایَةٌ لِما یَعْلَمُ، وَ إ فادَةٌ لِما تَعَلَّمَ.(10)
ترجمه :
فرمود: هر که با علماء بسیار مجالست نماید، سخنش و بیانش در بیان حقایق آزاد و روشن خواهد شد، و ذهن و اندیشه اش باز و توسعه مى یابد و بر معلوماتش افزوده مى گردد و به سادگى مى تواند دیگران را هدایت نماید.

11 - قالَ علیه السلام : تَعَلَّمُوا الْعِلْمَ، فَإ نْ لَمْ تَسْتَطیعُوا حِفْظَهُ فَاکْتُبُوهُ وَ ضَعُوهُ فى بُیُوتِکُمْ.(11)
ترجمه :
فرمود: علم و دانش را - از هر طریقى - فرا گیرید، و چنانچه نتوانستید آنرا در حافظه خود نگه دارید، ثبت کنید و بنویسید و در منازل خود - در جاى مطمئن - قرار دهید.

12 - قالَ علیه السلام : مَنْ عَرَفَ اللّهَ اءحَبَّهُ، وَ مَنْ عَرَفَ الدُّنْیا زَهِدَ فیها.(12)
ترجمه :
فرمود: هرکس خدا را بشناسد، (در عمل و گفتار) او را دوست دارد و کسى که دنیا را بشناسد آن را رها خواهد کرد.

13 - قالَ علیه السلام : هَلاکُ الْمَرْءِ فى ثَلاثٍ: اَلْکِبْرُ، وَالْحِرْصُ، وَالْحَسَدُ؛ فَالْکِبْرُ هَلاکُ الدّینِ،، وَبِهِ لُعِنَ إ بْلیسُ. وَالْحِرْصُ عَدُوّ النَّفْسِ، وَبِهِ خَرَجَ آدَمُ مِنَ الْجَنَّةِ.
وَالْحَسَدُ رائِدُ السُّوءِ، وَمِنْهُ قَتَلَ قابیلُ هابیلَ
.(13)
ترجمه :
هلاکت و نابودى دین و ایمان هر شخص در سه چیز است : تکبّر، حرص ، حسد.
تکبّر سبب نابودى دین و ایمان شخص مى باشد و به وسیله تکبّر شیطان - با آن همه عبادت ملعون گردید.
حرص و طمع دشمن شخصیّت انسان است ، همان طورى که حضرت آدم علیه السلام به وسیله آن از بهشت خارج شد.
حسد سبب همه خلاف ها و زشتى ها است و به همان جهت قابیل برادر خود هابیل را به قتل رساند.

14 - قالَ علیه السلام : بَیْنَ الْحَقِّ وَالْباطِلِ اءرْبَعُ اءصابِع ، ما رَاءَیْتَ بَعَیْنِکَ فَهُوَ الْحَقُّ وَقَدْ تَسْمَعُ بِاءُذُنَیْکَ باطِلاً کَثیرا.(14)
ترجمه :
فرمود: بین حقّ و باطل چهار انگشت فاصله است ، آنچه که را با چشم خود ببینى حقّ است ؛ و آنچه را شنیدى یا آن که برایت نقل کنند چه بسا باطل باشد.

15 - قالَ علیه السلام : اءلْعارُ اءهْوَنُ مِنَ النّارِ.(15)
ترجمه :
فرمود: سرزنش و ننگ شمردن مردم انسان را، آسان تر است از معصیت و گناهى که موجب آتش جهنّم شود.

16 - قالَ علیه السلام : إ ذا لَقى اءحَدُکُمْ اءخاهُ فَلْیُقَبِّلْ مَوْضِعَ النُّورِ مِنْ جَبْهَتِهِ.(16)
ترجمه :
فرمود: وقتى انسان برادر مؤ من - و دوست - خود را ملاقات نمود، باید پیشانى و سجده گاه او را ببوسد.

17 - قالَ علیه السلام : إ نَّ اللّهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثا، وَلَیْسَ بِتارِکِکُمْ سُدًى ، کَتَبَ آجالَکُمْ، وَقَسَّمَ بَیْنَکُمْ مَعائِشَکُمْ، لِیَعْرِفَ کُلُّ ذى لُبٍّ مَنْزِلَتَهُ، واءنَّ ماقَدَرَ لَهُ اءصابَهُ، وَما صُرِفَ عَنْهُ فَلَنْ یُصیبَهُ.(17)
ترجمه :
فرمود: خداوند شما انسان ها را بیهوده و بدون غرض نیافریده و شما را آزاد، رها نکرده است .
لحظات آخر عمر هر یک معیّن و ثبت مى باشد، نیازمندى ها و روزى هرکس سهمیّه بندى و تقسیم شده است تا آن که موقعیّت و منزلت شعور و درک اشخاص شناخته گردد.

18 - قالَ علیه السلام : مَنَ لَبِسَ ثَوْبَ الشُّهْرَةِ، کَساهُ اللّهُ یَوْمَ الْقِیامَةِ ثَوْبا مِنَ النّارِ.(18)
ترجمه :
فرمود: هرکس لباس شهرت - و انگشت نما، از جهت رنگ ، دوخت ، مد و ... - بپوشد، روز قیامت خداوند، او را لباس آتشین خواهد پوشاند.

19 - سُئِلَ علیه السلام : عَنِ الْبُخْلِ؟ فَقالَ: هُوَ اءنْ یَرىَ الرَّجُلُ ما اءنْفَقَهُ تَلَفا، وَما اءمْسَکَهُ شَرَفا.(19)
ترجمه :
از حضرت پیرامون بخل سؤ ال شد؟ در جواب فرمود:
معناى آن چنین است که انسان آنچه را به دیگرى کمک و انفاق کند فکر نماید که از دست داده و تلف شده است و آنچه را ذخیره کرده و نگه داشته است خیال کند برایش باقى مى ماند و موجب شخصیّت و شرافت او خواهد بود.

20 - قالَ علیه السلام : تَرْکُ الزِّنا، وَکَنْسُ الْفِناء، وَغَسْلُ الاْ ناء مَجْلَبَةٌ لِلْغِناء:(20)
ترجمه :
فرمود: انجام ندادن زنا، جاروب و نظافت کردن راهرو و درب منزل ، و شستن ظروف سبب رفاه و بى نیازى مى گردد.

21 - قالَ علیه السلام :السِّیاسَةُ اءنْ تَرْعى حُقُوقَ اللّهِ، وَحُقُوقَ الاْ حْیاءِ، وَحُقُوقَ الاْ مْواتِ.(21)
ترجمه :

فرمود: - مفهوم و معناى - سیاست آن است که حقوق خداوند و حقوق موجودات زنده و حقوق مردگان را رعایت کنى .

22 - قالَ علیه السلام : ما تَشاوَرَ قَوْمٌ إ لاّ هُدُوا إ لى رُشْدِهِمْ.(22)
ترجمه :
فرمود: هیچ گروهى در کارهاى - اجتماعى ، سیاسى ، اقتصادى ، فرهنگى و ... - با یکدیگر مشورت نکرده اند مگر آن که به رشد فکرى و عملى و... رسیده اند.

23 - قالَ علیه السلام : اَلْخَیْرُ الَذّى لا شَرَّفیهِ: اءلشُّکْرُ مَعَ النِّعْمَةِ، وَالصّبْرُ عَلَى النّازِلَةِ.(23)
ترجمه :
فرمود: آن خوبى که شرّ و آفتى در آن نباشد شکر در مقابل نعمت ها و صبر و شکیبائى در برابر سختى ها است .

24 - قالَ علیه السلام : یَابْنَ آدَمٍ، لَمْ تَزَلْ فى هَدْمِ عُمْرِکَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ اُمِّکَ، فَخُذْ مِمّا فى یَدَیْکَ لِما بَیْنَ یَدَیْکَ.(24)
ترجمه :
فرمود: اى فرزند آدم از موقعى که به دنیا آمده اى در حال گذراندن عمرت هستى ، پس از آنچه دارى براى آینده ات (قبر و قیامت ) ذخیره نما.

25 - قالَ علیه السلام : إ نَّ مَنْ خَوَفَّکَ حَتّى تَبْلُغَ الاْ مْنَ، خَیْرٌ مِمَّنْ یُؤْمِنْکَ حَتّى تَلْتَقِى الْخَوْفَ.(25)
ترجمه :
فرمود: همانا کسى تو را - در برابر عیب ها و کم بودها - هشدار دهد تا آگاه و بیدار شوى ، بهتر است از آن کسى که فقط تو را تعریف و تمجید کند تا بر عیب هایت افزوده گردد.

26 - قالَ علیه السلام : القَریبُ مَنْ قَرَّبَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ بَعُدَ نَسَبُهُ، وَالْبَعیدُ مَنْ باعَدَتْهُ الْمَوَدَّةُ وَإ نْ قَرُبُ نَسَبُهُ.(26)

ترجمه :
فرمود: بهترین دوست نزدیک به انسان آن کسى است که در تمام حالات دلسوز و با محبّت باشد گرچه خویشاوندى نزدیک نداشته باشد.
و بیگانه ترین افراد کسى است که از محبّت و دلسوزى بعید باشد گرچه از نزدیک ترین خویشاوندان باشد.
----------------------------------------------------
1- تنبیه الخواطر، معروف به مجموعة ورّام : ص 427، بحار: ج 68، ص 184، ضمن ح 44.
2- کلمة الا مامُ الْحَسَن علیه السلام : 7، ص 211.
3- کلمة الا مامُ الْحَسَن علیه السلام : 7، ص 25، بحارالا نوار: ج 44، ص 23، ح 7.
4- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 183، س 2 و ص 185.
5- دعوات الرّاوندى : ص 24، ح 13، بحارالا نوار: ج 89، ص 204، ح 21.
6- بحالا نوار: ج 75، ص 111، ضمن ح 6.
7- وافى : ج 4، ص 1553، ح 2، تهذیب الا حکام : ج 2، ص 321، ح 166.2
8- تحف العقول : ص 234، س 14، من لا یحضره الفقیه : ج 1، ص 511، ح 1479.
9- تحف العقول : ص 235، س 7، مستدرک : ج 3، ص 359، ح 3778.
10- إ حقاق الحقّ : ج 11، ص 238، س 2.
11- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 235، س 7.
12- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 140.
13- اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.
14- تحف العقول : ص 229، س 5، بحارالا نوار: ج 10، ص 130، ح 1.
15- کلمة الا مام حسن علیه السلام : ص 138، تحف العقول : ص 234، س 6، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
16- تحف العقول : ص 236، س 13، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
17- تحف العقول : ص 232، س 2، بحارالا نوار: ج 75، ص 110، ح 5.
18- مستدرک الوسائل : ج 3، ص 245، ح 4.
19- اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 113، ح 7.
20-کلمة الا مام حسن علیه السلام : ص 212، بحارالا نوار: ج 73، ص 318، ح 6.
21- همان مدرک : ص 57.
22- تحف العقول : ص 233، اءعیان الشّیعة : ج 1، ص 577، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
23- تحف العقول : ص 234، س 7، بحارالا نوار: ج 75، ص 105، ح 4.
24- کلمة الا مام الحسن علیه السلام : ص 35، بحارالا نوار: ج 75، ص 111، ح 6.
25- إ حقاق الحقّ: ج 11، ص 242، س 2.
26- تحف العقول : ص 234، س 3، بحارالا نوار: ج 75، ص 106، ح 4.

  • مهدی شرکایی